کلیات سعدی/غزلیات/دانمت آستین چرا پیش جمال میبری
< کلیات سعدی | غزلیات
۵۴۹ – ط
دانمت آستین چرا پیش جمال میبری | رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری | |||||
معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر | کبر رها نمیکند کز پس و پیش بنگری | |||||
آمدمت که بنگرم باز نظر بخود کنم | سیر نمیشود نظر بس که لطیف منظری | |||||
غایت کام و دولتست آنکه بخدمتت رسید | بنده میان بندگان بسته میان بچاکری | |||||
روی بخاک مینهم گر تو هلاک میکنی | دست ببند میدهم گر تو اسیر میبری | |||||
هرچه کنی تو برحقی حاکم و دست مطلقی | پیش که داوری برند از تو که خصم و داوری؟ | |||||
بنده اگر بسر رود در طلبت کجا رسد | گر نرسد عنایتی در حق بنده آن سری[۱] | |||||
گفتم اگر نبینمت مهر فرامشم شود | میروی و مقابلی غایب و در تصوری | |||||
جان بدهند و در زمان زنده شوند عاشقان | گر بکشی و بعد از آن بر سر کشته بگذری | |||||
سعدی اگر هلاک شد عمر تو باد و دوستان | ملک یمین خویشرا گر بکشی چه غم خوری |
- ↑ زان سری.