کلیات سعدی/غزلیات/دیدم امروز بر زمین قمری
< کلیات سعدی | غزلیات
۵۵۰ – ب
دیدم امروز بر زمین قمری | همچو سروی روان برهگذری | |||||
گوئیا بر من از بهشت خدای | باز کردند بامداد دری | |||||
من ندیدم براستی همه عمر | گر تو دیدی بسرو بر قمری | |||||
یا شنیدی که در وجود آمد | آفتابی ز مادر و پدری | |||||
گفتم از وی نظر بپوشانم | تا نیفتم بدیده در خطری | |||||
چاره صبرست و احتمال فراق | چون کفایت نمیکند نظری | |||||
میخرامید و زیر لب میگفت | عاقل از فتنه میکند حذری | |||||
سعدیا پیش تیر غمزهٔ ما | به ز تقوی ببایدت[۱] سپری |
- ↑ بیایدت.