کلیات سعدی/غزلیات/در وصف نیاید که چه شیرین دهنست آن
< کلیات سعدی | غزلیات
۴۴۵ – ط
در وصف نیاید که چه شیرین دهنست آن | اینست که دور از لب و دندان منست آن | |||||
عارض نتوان گفت که دور قمرست این | بالا نتوان خواند که سرو چمنست آن | |||||
در سرو رسیدست ولیکن بحقیقت | از سرو گذشتست که سیمین بدنست آن | |||||
هرگز نبود جسم بدین حسن و لطافت | گوئی همه روحست که در پیرهنست آن | |||||
خالست بر آن صفحهٔ سیمین بناگوش | یا نقطهٔ از غالیه بر یاسمنست آن | |||||
فیالجمله قیامت توئی امروز در آفاق | در چشم تو پیداست که باب فتنست آن | |||||
گفتم که دل از چنبر زلفت برهانم[۱] | ترسم نرهانم[۲] که شکن بر شکنست آن | |||||
هر کس که بجان آرزوی وصل تو دارد[۳] | دشوار برآید[۴] که محقر ثمنست آن | |||||
مردی که ز شمشیر جفا روی بتابد | در کوی وفا مرد مخوانش که زنست آن | |||||
گر خسته دلی نعره زند بر سر کوئی | عیبش نتوان گفت که بیخویشتنست آن | |||||
نزدیک من آنست که هر جرم و خطائی | کز صاحب وجه حسن آید حسنست آن | |||||
سعدی سر سودای تو دارد نه سر خویش | هر جامه که عیار بپوشد کفنست آن |