کلیات سعدی/غزلیات/دلم دل از هوس یار بر نمیگیرد
< کلیات سعدی | غزلیات
۱۸۴– ب
دلم دل از هوس یار بر نمیگیرد | طریق مردم هشیار بر نمیگیرد | |||||
بلای عشق خدایا ز جان ما برگیر | که جان من دل ازین کار بر نمیگیرد | |||||
همیگدازم و میسازم و شکیبائیست | که پرده از سَرِ اسرار بر نمیگیرد | |||||
وجود خستهٔ من زیر بار جور فلک | جفای یار بسربار بر نمیگیرد | |||||
رواست گر نکند یار دعوی یاری | چو بار غم ز دل یار بر نمیگیرد | |||||
چه باشد ار بوفا دست گیردم یکبار | گرم ز دست بیکبار بر نمیگیرد | |||||
بسوخت سعدی در دوزخ فراق و هنوز | طمع از وعدهٔ[۱] دیدار بر نمیگیرد |
- ↑ راحت، رحمت.