کلیات سعدی/غزلیات/دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران

۴۵۱ – ط

  دو چشم مست میگونت[۱] ببرد آرام هشیاران دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداران  
  نصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکش چو سیل از سر گذشت آنرا[۲] چه میترسانی از باران؟  
  گر آنساقی که مستانراست هشیاران بدیدندی ز توبه توبه کردندی چو من بر دست خماران  
  گرم با صالحان بیدوست فردا در بهشت آرند همان بهتر که در دوزخ کنندم با گنهکاران  
  چه بویست اینکه عقل از من ببرد و صبر و هشیاری ندانم باغ فردوسست یا بازار عطاران  
  تو با این مردم کوته نظر در چاه کنعانی بمصر آ تا پدید آیند یوسف را خریداران  
  الا ای باد شبگیری بگوی آنماه مجلس را تو آزادی و خلقی در غم رویت گرفتاران  
  گر آن عیار شهرآشوب روزی حال من پرسد بگو خوابش نمیگیرد بشب از دست عیاران  
  گرت باری[۳] گذر باشد نگه با جانب ما کن نپندارم که بد باشد جزای خوبکرداران  
  کسان گویند چون سعدی جفا دیدی تحول کن[۴] رها کن تا بمیرم بر سر کوی وفاداران  


  1. میگونش.
  2. این را.
  3. روزی.
  4. متن از قدیمترین نسخه‌ها گرفته شده و نسخ دیگر «تحمل کن».