کلیات سعدی/غزلیات/دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
< کلیات سعدی | غزلیات
۱۶۴– ط
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟ | ابری که در بیابان بر تشنهٔ ببارد | |||||
ای بوی آشنائی دانستم از کجائی | پیغام وصل جانان پیوند روح دارد | |||||
سودای عشق پختن عقلم نمیپسندد | فرمان عقل بردن عشقم نمیگذارد | |||||
باشد که خود برحمت یاد آورند[۱] ما را | ورنه کدام قاصد پیغام ما گذارد؟ | |||||
هم عارفان عاشق دانند حال مسکین | گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد | |||||
زهرم چو نوشدارو از دست یار شیرین | بر دل خوشست، نوشم بی او نمیگوارد[۲] | |||||
پائی که برنیارد روزی بسنگ عشقی | گوئیم جان ندارد یا دل نمیسپارد | |||||
مشغول عشق جانان گر عاشقیست صادق | در روز تیرباران باید که سر نخارد | |||||
بیحاصلست یارا اوقات زندگانی | الا دمی که یاری با همدمی برآرد | |||||
دانی چرا نشیند سعدی بکنج خلوت؟ | کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد |
- ↑ یادآوری تو.
- ↑ شکل غلط قبلی: ... خوششت...