کلیات سعدی/غزلیات/زینهار از دهان خندانش
< کلیات سعدی | غزلیات
۳۳۰– ط
زینهار از دهان خندانش | وآتش لعل و آب دندانش[۱] | |||||
مگر آن دایه کاین صنم پرورد | شهد بودست شیر پستانش | |||||
باغبان گر ببیند این رفتار | سرو بیرون کند ز بستانش | |||||
ور چنین حور در بهشت آید | همه خادم شوند غلمانش | |||||
چاهی اندر ره مسلمانان | نیست الّا چه زنخدانش | |||||
چند خواهی چو من برین لب چاه[۲] | متعطش بر آب حیوانش؟ | |||||
شاید این روی اگر سبیل کند | بر تماشاکنان حیرانش | |||||
ساربانا جمال کعبه کجاست | که بمردیم در بیابانش | |||||
بسکه در خاک میطپند چو گوی[۳] | از خم زلف همچو چوگانش | |||||
لاجرم عقل منهزم شد و صبر | که نبودند مرد میدانش | |||||
ما دگر بیتو صبر نتوانیم | که همین بود حد امکانش | |||||
از ملامت چه غم خورد سعدی؟ | مرده از نیشتر مترسانش |