کلیات سعدی/غزلیات/سرمست اگر درآیی عالم به هم برآید

۲۸۳– ب

  سرمست اگر درآئی عالم بهم برآید خاک وجود ما را گرد از عدم برآید  
  گر پرتوی ز رویت در کنج خاطر افتد خلوت‌نشین جانرا آه از حرم برآید  
  گلدستهٔ امیدی بر جان عاشقان نه تا رهروان غم را خار از قدم برآید  
  گفتی بکام روزی با تو دمی برآرم آن کام برنیامد ترسم که دم برآید  
  عاشق بگشتم[۱] ار چه دانسته بودم اوّل کز تخم عشقبازی شاخ ندم برآید  
  گویند دوستانم سودا و ناله تا کی سودا ز عشق خیزد ناله ز غم برآید  
  دل رفت و صبر و دانش ما مانده‌ایم و جانی ور زانکه غم غم تست آن نیز هم برآید  
  هر دم ز سوز عشقت سعدی چنان بنالد کز شعر سوزناکش دود از قلم برآید[۲]  


  1. در تمام نسخه‌ها «نگشتم» و چون معنی واضح نبود متن مطابق بعضی از نسخ چاپی «بگشتم» اختیار شد.
  2. اکثر نسخ چنین است:
      سعدی ز سوز سینه هر دم چنین بنالد کز سوز نالهٔ او دود از قلم برآید