کلیات سعدی/غزلیات/طوطی نگوید از تو دلاویزتر سخن
< کلیات سعدی | غزلیات
۴۶۲ – ط
طوطی نگوید از تو دلاویزتر سخن | با شهد میرود ز دهانت بدر سخن | |||||
گر من نگویمت که تو شیرین عالمی | تو خویشتن دلیل بیاری بهر سخن | |||||
واجب بود که بر سخنت آفرین کنند | لیکن مجال گفت نباشد[۱] تو در سخن | |||||
در هیچ بوستان چو تو سروی نیامدست | بادام چشم و پستهدهان و شکرسخن | |||||
هرگز شنیدهٔ ز بُن سرو بوی مشک؟ | یا گوش کردهٔ ز دهان قمر سخن[۲]؟ | |||||
انصاف نیست پیش تو گفتن حدیث خویش[۳] | من عهد میکنم که نگویم دگر سخن | |||||
چشمان دلبرت بنظر سحر میکنند | من خود چگونه گویمت اندر نظر سخن | |||||
ای باد اگر مجال سخن گفتنت بود[۴] | در گوش آن ملول بگوی اینقدر سخن | |||||
وصفی چنانکه لایق حسنت نمیرود | آشفته حال را نبود معتبر سخن[۵] | |||||
در میچکد ز منطق سعدی بجای شعر | گر سیم داشتی بنوشتی بزر سخن | |||||
دانندش اهل فضل که مسکین غریق بود | هر گه که در سفینه ببینندتر سخن[۶] |