کلیات سعدی/غزلیات/عیبی نباشد از تو که بر ما جفا رود
< کلیات سعدی | غزلیات
۲۶۲– ط
عیبی نباشد از تو که بر ما جفا رود | مجنون از آستانهٔ لیلی کجا رود؟ | |||||
گر من فدای جان تو گردم دریغ نیست | بسیار سر که در سر مهر و وفا رود | |||||
ور من گدای کوی تو باشم غریب نیست | قارون اگر بخیل تو آید گدا رود | |||||
مجروح تیر عشق اگرش تیغ بر قفاست | چون میرود ز پیش تو چشم از قفا رود | |||||
حیف آیدم که پای همی بر زمین نهی | کاین پای لایقست که بر چشم ما رود | |||||
در هیچ موقفم سر گفت و شنید نیست | الّا در آن مقام که ذکر شما رود | |||||
ای هوشیار اگر بسر مست بگذری | عیبش مکن که بر سر مردم قضا رود | |||||
ما چون نشانه پای بگل در بماندهایم | خصم آن حریف نیست که تیرش خطا رود | |||||
ای آشنای کوی محبت صبور باش | بیداد نیکوان همه بر آشنا رود | |||||
سعدی بدر نمیکنی از سر هوای دوست | در پات[۱] لازمست که خار جفا رود |
- ↑ سعدی بدر نمیکند از سر هوای گل، در پاش.