کلیات سعدی/غزلیات/یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود

۲۶۱– ط

  یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود کو را بسر کشتهٔ هجران گذری بود  
  آن دوست که ما را بارادت نظری هست با او،[۱] مگر او را بعنایت نظری بود  
  من بعد حکایت[۲] نکنم تلخی هجران[۳] کان میوه که از صبر برآمد شکری بود  
  روئی نتوان گفت که حسنش بچه ماند گوئی که در آن نیمشب از روز دری بود  
  گویم قمری بود کس از من نپسندد باغی که بهر شاخ درختش قمری بود  
  آندم که خبر بودم ازو تا تو نگوئی کز خویشتن و هر که جهانم خبری بود  
  در عالم وصفش بجهانی برسیدم کاندر نظرم هر دو جهان مختصری بود  
  من بودم و او، نی، قلم اندر سر من کش با او نتوان گفت وجود دگری بود  
  با غمزهٔ خوبان که چو شمشیر کشیدست در صبر بدیدم که[۴] نه محکم سپری بود  
  سعدی نتوانی که دگر دیده بدوزی کان دل بربودند که صبرش قدری بود  


  1. با ما.
  2. در یک نسخهٔ قدیم: شکایت.
  3. ما صبر دگرباره نگوئیم که تلخست.
  4. بدیدم و.