کلیات سعدی/غزلیات/ماه رویا روی خوب از من متاب

۲۷– ط

  ماهرویا روی خوب از من متاب بی خطا کشتن چه می‌بینی صواب؟  
  دوش در خوابم در آغوش آمدی وین نپندارم که بینم جز بخواب  
  از درون سوزناک و چشم تر نیمه‌ای در آتشم نیمی در آب  
  هر که باز آید ز در پندارم اوست تشنه مسکین آب پندارد سراب  
  ناوکش را جان درویشان هدف ناخنش را خون مسکینان خضاب  
  او سخن میگوید و دل میبرد و او نمک میریزد و مردم[۱] کباب  
  حیف باشد بر چنان تن پیرهن ظلم باشد بر چنان صورت نقاب  
  خوی بدامان از بناگوشش بگیر تا بگیرد جامه‌ات بوی گلاب  
  فتنه باشد شاهدی شمعی بدست سرگران از خواب و سرمست از شراب  
  بامدادی تا بشب رویت مپوش تا بپوشانی[۲] جمال آفتاب  
  سعدیا گر در برش خواهی چو چنگ گوشمالت خورد باید چون رباب  


  1. دلها، جانها.
  2. رویت بپوش، تا نپوشانی.