کلیات سعدی/غزلیات/ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری
< کلیات سعدی | غزلیات
۵۷۴ – خ
ما بیتو بدل بر نزدیم آب صبوری | چون سنگدلان دل بنهادیم بدوری | |||||
بعد از تو که در چشم من آید که بچشمم | گوئی همه عالم ظلماتست و تو نوری | |||||
خلقی بتو مشتاق و جهانی بتو روشن[۱] | ما از تو گریزان و تو از خلق نفوری | |||||
جز خط دلاویز تو بر طرف بناگوش | سبزه نشنیدم که دمد بر گل سوری | |||||
در باغ رو ای سرو خرامان که خلایق | گویند مگر باغ بهشتست و تو حوری | |||||
رویتو نه روئیست کزو صبر توان کرد | لیکن چکنم گر نکنم صبر ضروری | |||||
سعدی بجفا دست امید از تو ندارد | هم جور تو بهتر که ز روی تو صبوری |
- ↑ خرم.