کلیات سعدی/غزلیات/ما در خلوت به روی خلق ببستیم
< کلیات سعدی | غزلیات
۴۳۴ – ط
ما در خلوت بروی خلق ببستیم | از همه باز آمدیم و با تو نشستیم | |||||
هر چه نه پیوند یار بود بریدیم | وآنچه نه پیمان دوست بود شکستیم | |||||
مردم هشیار ازین معامله دورند | شاید اگر عیب ما کنند که مستیم | |||||
مالک خود را همیشه غصه گدازد | ملک پری پیکری شدیم و برستیم | |||||
شاکر نعمت بهر طریق که بودیم | داعی دولت بهر مقام که هستیم | |||||
در همه چشمی عزیز و نزد تو خواریم | در همه عالم بلند و پیش تو پستیم | |||||
ای بت صاحبدلان مشاهده بنمای | تا تو ببینیم و خویشتن نپرستیم | |||||
دیده نگه داشتیم تا نرود دل | با همه عیاری از کمند نجستیم | |||||
تا تو اجازت دهی که در قدمم ریز | جان گرامی نهاده بر کف دستیم | |||||
دوستی آنست سعدیا که بماند | عهد وفا هم برین قرار که بستیم |