کلیات سعدی/غزلیات/ای سروبالای سهی کز صورت جان آگهی
< کلیات سعدی | غزلیات
۴۳۵ – ط
ای سروبالای سهی کز صورت جان آگهی[۱] | وز هر که در عالم بهی ما نیز هم بد نیستیم | |||||
گفتی برنگ من گلی هرگز نبیند بلبلی | آری نکو گفتی ولی ما نیز هم بد نیستیم | |||||
تا چند گوئی ما و بس کوته کن ای رعنا و بس | نه خود توئی زیبا و بس ما نیز هم بد نیستیم | |||||
ای شاهد هر مجلسی و آرام جان هر کسی | گر دوستان داری بسی ما نیز هم بد نیستیم | |||||
گفتی که چون من در زمی دیگر نباشد آدمی | ایجان لطف و مردمی ما نیز هم بد نیستیم | |||||
گر گلشن خوشبو توئی ور بلبل خوشگو توئی | ور در جهان نیکو توئی ما نیز هم بد نیستیم | |||||
گوئی چه شد کان سروبن با ما نمیگوید سخن | گو بیوفائی پر مکن[۲] ما نیز هم بد نیستیم | |||||
گر تو بحسن افسانهٔ یا گوهر یکدانهٔ | از ما چرا بیگانهٔ ما نیز هم بد نیستیم | |||||
ای در دل ما داغ تو تا کی فریب و لاغ تو | گر به بود در باغ تو ما نیز هم بد نیستیم | |||||
باری غرور از سر بنه و انصاف درد من بده | ای باغ شفتالو و به ما نیز هم بد نیستیم | |||||
گفتم تو ما را دیدهٔ وز حال ما پرسیدهٔ | پس چون ز ما رنجیدهٔ ما نیز هم بد نیستیم | |||||
گفتی به از من در چگل صورت نبندد آب و گل | ای سست مهر سخت دل ما نیز هم بد نیستیم | |||||
سعدی گر آن زیباقرین بگزید بر ما همنشین | گو هر که خواهی برگزین ما نیز هم بد نیستیم[۳] |