کلیات سعدی/غزلیات/من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را

۲۲– ب

  من بدین خوبی و زیبائی ندیدم روی را وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را  
  روی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدن مشک غمازست نتواند نهفتن بوی را  
  ای موافق صورت و معنی که تا چشم منست از تو زیباتر ندیدم روی و خوشتر خوی را  
  گر بسر میگردم از بیچارگی عیبم مکن چون تو چوگان میزنی جرمی نباشد گوی را  
  هر کرا وقتی دمی بودست و دردی سوختست[۱] دوست دارد نالهٔ مستان و ها یا هوی را  
  ما ملامت را بجان جوئیم در بازار عشق کنج خلوت پارسایان سلامت جوی را  
  بوستان را هیچ دیگر در نمی‌باید بحسن بلکه سروی چون تو میباید کنار جوی را  
  ای گل خوشبوی اگر صد قرن باز آید بهار مثل من دیگر نبینی بلبل خوشگوی را  
  سعدیا گر بوسه بر دستش نمی‌یاری نهاد چاره آن دانم که در پایش بمالی روی را  


  1. خواستست.