کلیات سعدی/غزلیات/تفاوتی نکند قدر پادشایی را

۲۱– ط

  تفاوتی نکند قدر پادشائی را که[۱] التفات کند کمترین گدائی را  
  بجان دوست که دشمن بدین رضا ندهد که در بروی ببندند آشنائی را  
  مگر حلال نباشد که بندگان ملوک ز خیل خانه برانند بینوائی را  
  و گر تو جور کنی رای ما دگر نشود هزار شکر بگوئیم هر جفائی را  
  همه سلامت نفس آرزو کند مردم خلاف من که بجان میخرم بلائی را  
  حدیث عشق نداند کسی که در همه عمر بسر نکوفته باشد دَر سرائی را  
  خیال در همه عالم برفت و باز آمد که از حضور تو خوشتر ندید جائی را  
  سری بصحبت بیچارگان فرود آور همین قدر که ببوسند خاک پائی را  
  قبای خوشتر ازین در بدن تواند بود بدن نیفتد ازین خوبتر قبائی را  
  اگر تو روی نپوشی بدین لطافت و حسن دگر نبینی در پارس پارسائی را  
  منه بجان تو بار فراق بر دل ریش[۲] که پشهٔ نبرد سنگ آسیائی را  
  دگر بدست نیاید چو من وفاداری که ترک می ندهم[۳] عهد بیوفائی را  
  دعای سعدی اگر بشنوی زیان نکنی که یحتمل که اجابت بود دعائی را  


  1. گر.
  2. تنگ.
  3. ندهد.