کلیات سعدی/غزلیات/لاابالی چه کند دفتر دانایی را

۲۰– ب، خ، ق

  لاابالی چکند دفتر دانائی را؟ طاقت وعظ نباشد سر سودائی را  
  آب را قول تو با آتش اگر جمع کند نتواند که کند عشق و شکیبائی را  
  دیده را فایده آنست که دلبر بیند ور نبیند[۱] چه بود فایده بینائی را؟  
  عاشقانرا چه غم از سرزنش دشمن و دوست؟ یا غم دوست خورد[۲] یا غم رسوائی را  
  همه دانند که من سبزهٔ خط دارم دوست نه چو دیگر حیوان سبزهٔ صحرائی را  
  من همان روز دل و صبر بیغما دادم که مقید شدم آن دلبر یغمائی را  
  سرو بگذار که قدی و قیامی دارد گو ببین آمدن و رفتن رعنائی را  
  گر برانی نرود ور برود باز آید ناگزیرست مگس دکه حلوائی را  
  بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس حد همینست[۳] سخندانی و زیبائی را  
  سعدیا نوبتی امشب دهل صبح نکوفت یا مگر روز نباشد شب تنهائی را  


  1. ورنبینی.
  2. خورم.
  3. همین بود.