کلیات سعدی/غزلیات/هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
< کلیات سعدی | غزلیات
۵۹۵ – ب
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی | الّا بر آن که دارد با دلبری وصالی | |||||
دانی کدام دولت[۱] در وصف مینیاید؟ | چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی | |||||
خرم تنی که محبوب از در فرازش آید | چون رزق نیکبختان بی محنت[۲] سؤالی | |||||
همچون دو مغز بادام اندر یکی خزینه | با هم گرفته انسی وز دیگران ملالی | |||||
دانی کدام جاهل بر حال ما بخندد؟ | کو را نبوده باشد در عمر خویش حالی | |||||
بعد از حبیب بر من نگذشت جز خیالش | وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خیالی | |||||
اول که گوی بردی من بودمی[۳] بدانش | گر سودمند بودی بیدولت احتیالی[۴] | |||||
سال وصال با او یکروز بود گوئی | و اکنون در انتظارش روزی[۵] بقدر سالی | |||||
ایام را بماهی یکشب هلال باشد | وآن ماه دلستان را هر ابروئی هلالی | |||||
صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی | سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی |