کلیات سعدی/غزلیات/هر که بی او زندگانی می‌کند

۲۴۵– ط

  هر که بی او زندگانی میکند گر نمیمیرد گرانی میکند  
  من بر آن بودم که ندهم دل بعشق[۱] سروبالا دلستانی میکند  
  مهربانی مینمایم بر قدش سنگدل نامهربانی میکند  
  برف پیری می‌نشیند بر سرم همچنان طبعم جوانی میکند  
  ماجرای دل نمی‌گفتم بخلق آب چشمم ترجمانی میکند  
  آهن افسرده میکوبد که جهد با قضای آسمانی میکند  
  عقل را با عشق زور پنجه نیست احتمال از ناتوانی میکند  
  چشم سعدی در امید روی یار چون دهانش دُرفشانی میکند  
  هم بود شوری درین سر بیخلاف[۲] کاین همه شیرین زبانی میکند  


  1. بکس.
  2. در یک نسخهٔ قدیم: خالی از شوری نباشد قائلی.