کلیات سعدی/غزلیات/هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
< کلیات سعدی | غزلیات
۱۴۱– ط، ب
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت | چشم ندارد[۱] خلاص هر که دریندام رفت | |||||
یاد تو میرفت و ما عاشق و بیدل بدیم[۲] | پرده برانداختی کار باتمام رفت | |||||
ماه نتابد بروز چیست که در خانه تافت؟ | سرو نروید ببام کیست که بر بام رفت؟ | |||||
مشعلهٔ برفروخت پرتو خورشید عشق | خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت | |||||
عارف مجموع را در پس دیوار صبر | طاقت صبرش نبود[۳] ننگ شد و نام رفت | |||||
گر بهمه عمر خویش با تو برآرم دمی | حاصل عمر آندمست باقی ایام رفت | |||||
هر که هوائی نپخت یا بفراقی نسوخت | آخر عمر از جهان چون برود خام رفت | |||||
ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان | راه بجائی نبرد هر که باَقدام رفت | |||||
همت سعدی بعشق میل نکردی ولی | مَی چو[۴] فروشد بکام عقل بناکام رفت |