کلیات سعدی/غزلیات/همه کس را تن و اندام و جمالست و جوانی
< کلیات سعدی | غزلیات
۶۱۸ – ط
همه کس را تن و اندام و جمالست و جوانی | وین همه لطف ندارد تو مگر سرو روانی | |||||
نظر آوردم و بردم[۱] که وجودی بتو ماند | همه اسمند و تو جسمی همه جسمند و تو جانی | |||||
تو مگر پرده بپوشی و کست روی نبیند | ور همین[۲] پرده زنی پردهٔ خلقی بدرانی | |||||
تو ندانی که چرا در تو کسی خیره بماند | تا کسی همچو تو باشد که درو خیره بمانی | |||||
نوک تیر مژه از جوشن جان میگذرانی | من تنک پوست نگفتم تو چنین سخت کمانی | |||||
هر چه در حسن[۳] تو گویند چنانی بحقیقت | عیبت آنست که با ما بارادت نه چنانی | |||||
رمقی بیش نماندست گرفتار غمت را | چند مجروح توانداشت بکش تا برهانی | |||||
بیش ازین صبر ندارم که تو هر دم بر قومی | بنشینی و مرا بر سر آتش بنشانی | |||||
گر بمیرد عجب ار شخص[۴] و دگر زنده نباشد | که برانی ز در خویش و دگربار بخوانی | |||||
سعدیا گر قدمت راه بپایان نرساند | باری اندر طلبش عمر بپایان برسانی |