کلیات سعدی/غزلیات/همی زنم نفس سرد بر امید کسی
< کلیات سعدی | غزلیات
۵۸۱ – ب
همی زنم نفس سرد بر امید کسی | که یاد ناورد از من بسالها نفسی | |||||
بچشم رحم برویم نظر همی نکند | بدست جور و جفا گوشمال داده بسی | |||||
دلم ببرد و بجان زینهار می ندهد | کسی بشهر شما این کند بجای کسی؟ | |||||
بهرچه در نگرم نقش روی او بینم | که دیده در همه عالم بدین صفت هوسی؟ | |||||
بدست عشق چه شیر سیه چه مورچهٔ | بدام هجر چه باز سفید چه مگسی | |||||
عجب مدار ز من روی زرد و نالهٔ زار | که کوه کاه شود گر برد جفای خسی | |||||
بر آستان وصالت نهاده سر سعدی | بر آستین خیالت نبوده دسترسی |