کلیات سعدی/غزلیات/چه رویست آن که دیدارش ببرد از من شکیبایی
< کلیات سعدی | غزلیات
۵۰۴ – ط
چه رویست آنکه دیدارش ببرد از من شکیبائی | گواهی میدهد صورت بر اخلاقش بزیبائی | |||||
نگارینا بهر تندی که میخواهی جوابم ده | اگر تلخ اتفاق افتد بشیرینی بیندائی | |||||
دگر چون ناشکیبائی ببینم صادقش خوانم[۱] | که من در نفس خویش از تو نمیبینم شکیبائی | |||||
ازین پس عیب شیدایان نخواهم کرد و مسکینان | که دانشمند ازین صورت برآرد سر بشیدائی | |||||
چنانم در دلی حاضر که جان در جسم و خون در رگ | فراموشم نهٔ وقتی که دیگر وقت یاد آئی | |||||
شبی خوش هر که میخواهد که با جانان بروز آرد | بسی شب روز گرداند بتاریکی و تنهائی | |||||
بیار ای لعبت ساقی بگو ای کودک مطرب | که صوفی در سماع آمد دوتائی کرد یکتائی | |||||
سخن پیدا بود سعدی که حدش تا کجا باشد | زبان درکش که منظورت ندارد حد زیبائی |
- ↑ بنالد صادقش دانم.