کلیات سعدی/غزلیات/چه رویست آن که پیش کاروانست
< کلیات سعدی | غزلیات
۸۱– ط، ب
چه رویست آنکه پیش کاروانست؟ | مگر شمعی بدست ساروانست | |||||
سلیمانست گوئی در عماری | که بر باد صبا تختش[۱] روانست | |||||
جمال ماهپیکر بر بلندی | بدان ماند که ماه آسمانست | |||||
بهشتی صورتی در جوف محمل | چو برجی کافتابش در میانست | |||||
خداوندان عقل این طرفه بینند | که خورشیدی بزیر سایبانست | |||||
چو نیلوفر در آب و مهر در میغ | پریرخ در نقاب پرنیانست | |||||
ز روی کار من برقع برانداخت | بیکبار، آنکه در برقع نهانست | |||||
شتر پیشی[۲] گرفت از من برفتار | که بر من بیش ازو بار گرانست | |||||
زهی اندک وفای سست پیمان | که آن سنگین دل نامهربانست | |||||
ترا گر دوستی با ما همین بود | وفای ما و عهدِ ما همانست | |||||
بدار ای ساربان آخر زمانی | که عهد وصل را آخر زمانست | |||||
وفا کردیم و با ما غدر کردند | برو سعدی که این پاداش آنست | |||||
ندانستی که در پایان پیری | نه وقت پنجه کردن با جوانست |