کلیات سعدی/غزلیات/کاروانی شکر از مصر به شیراز آید

۲۸۵– ط

  کاروانی[۱] شکر از مصر بشیراز آید اگر آن یار سفرکردهٔ ما بازآید  
  گو تو بازآی که گر خون منت در خوردست[۲] پیشت آیم چو کبوتر که بپرواز[۳] آید  
  نام و ننگ و دل و دین گو[۴] برود، اینمقدار چیست تا در نظر عاشق جانباز آید؟  
  من خود این سنگ بجان میطلبیدم همه عمر کاین قفس بشکند و مرغ بپرواز آید  
  اگر این داغ جگرسوز که بر جان منست بر دل کوه نهی سنگ بآواز آید  
  من همانروز که روی تو بدیدم گفتم هیچ شک[۵] نیست که از روی چنین ناز آید[۶]  
  هر چه در صورت عقل آید و در وهم و قیاس آنکه محبوب منست از همه ممتاز آید  
  گر تو بازآئی و بر ناظر سعدی بروی هیچ غم نیست که منظور باعزاز آید  


  1. کاروان.
  2. گر تو بازآئی اگر جان منت می‌باید.
  3. در نسخه‌های چاپی: بر باز.
  4. گر.
  5. در یک نسخهٔ متأخر: کس.
  6. باز آید.