کلیات سعدی/غزلیات/کس به چشم در نمی‌آید که گویم مثل اوست

۹۲– ط

  کس بچشم در نمیآید که گویم مثل اوست خود بچشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست  
  هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند آبروی نیکنامان در خرابات[۱] آبجوست  
  جز خداوندان معنی را نغلطاند[۲] سماع اولت مغزی بباید تا برون آئی ز پوست  
  بنده‌ام گو[۳] تاج خواهی بر سرم نه یا تبر هر چه پیش عاشقان آید ز معشوقان نکوست  
  عقل باری[۴] خسروی میکرد بر ملک وجود باز چون فرهاد عاشق بر لب شیرین اوست  
  عنبرین چوگان زلفش را گر استقصا کنی زیر هر موئی دلی بینی که سرگردان چو گوست  
  سعدیا چندانکه خواهی گفت وصف روی یار حسن گل بیش از قیاس بلبل بسیارگوست  


  1. پیش معشوق.
  2. نگرداند: نمی‌شاید.
  3. گر.
  4. وقتی.