کلیات سعدی/غزلیات/گر ماه من برافکند از رخ نقاب را
< کلیات سعدی | غزلیات
۹– ب
گر ماه من برافکند از رخ نقاب را | برقع فرو هلد بجمال آفتاب را | |||||
گوئی دو چشم جادوی عابد فریب او | بر چشم من بسحر ببستند خواب را | |||||
اول نظر ز دست برفتم[۱] عنان عقل | وآنرا که عقل رفت چه داند صواب را؟ | |||||
گفتم مگر بوصل رهائی بود ز عشق | بیحاصلست خوردن مستسقی آب را | |||||
دعوی درست نیست گر از دست نازنین | چون شربت شکر نخوری زهر ناب را | |||||
عشق آدمیتست گرین ذوق در تو نیست | همشرکتی بخوردن و خفتن دواب را | |||||
آتش بیار و خرمن آزادگان بسوز | تا پادشه خراج نخواهد خراب را | |||||
قوم از شراب مست و ز منظور بینصیب[۲] | من مست ازو چنانکه نخواهم شراب را | |||||
سعدی نگفتمت که مرو در کمند عشق؟ | تیر نظر بیفکند افراسیاب را |