کلیات سعدی/غزلیات/یارا قدحی پر کن از آن داروی مستی

۵۲۴ – ط

  یارا قدحی پر کن از آن داروی مستی تا از سر صوفی برود[۱] علت هستی  
  عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش در مذهب عشق آی و ازین جمله برستی  
  ای فتنهٔ نوخاسته از عالم قدرت[۲] غایب مشو از دیده که در دل بنشستی  
  آرام دلم بستدی و، دست شکیبم برتافتی و، پنجهٔ صبرم بشکستی  
  احوال دو چشم من بر هم ننهاده با تو نتوان گفت بخواب شب مستی  
  سودا زدهٔ کز همه عالم بتو پیوست دل نیک بدادت که دل از وی بگسستی؟  
  در روی تو گفتم سخنی چند بگویم رو باز گشادیّ و در نطق ببستی  
  گر باده ازین خم بود و مطرب ازین کوی ما توبه بخواهیم شکستن بدرستی  
  سعدی غرض از حقهٔ تن آیت حقست[۳] صد تعبیه در تست و یکی باز نجستی  
  نقاش وجود این همه صورت که بپرداخت تا نقش ببینی[۴] و مصور بپرستی  


  1. ببرد.
  2. شاد آمدی ای فتنهٔ نوخاسته از غیب.
  3. در نسخ قدیم: سعدی غرض از حقهٔ پیرایه نه حقست (؟)
  4. ببندی.