کلیات سعدی/غزلیات/یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم
< کلیات سعدی | غزلیات
۳۸۵– ط، ب
یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم | گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم | |||||
چو التماس برآمد[۱] هلاک باکی نیست | کجاست تیر بلا گو بیا که من سپرم | |||||
ببند یکنفس ای آسمان دریچهٔ صبح | بر آفتاب، که امشب خوشست با قمرم | |||||
ندانم این شب قدرست یا ستارهٔ روز | توئی برابر من یا خیال در نظرم | |||||
خوشا هوای گلستان و خواب در بستان | اگر نبودی تشویش بلبل سحرم | |||||
بدین دو دیده که امشب ترا همی بینم | دریغ باشد فردا که دیگری[۲] نگرم | |||||
روان تشنه برآساید از وجود[۳] فرات | مرا فرات ز سر بر گذشت و تشنهترم | |||||
چو میندیدمت[۴] از شوق بیخبر بودم | کنون که با تو نشستم ز ذوق بیخبرم | |||||
سخن بگوی که بیگانه پیش ما کس نیست | بغیر شمع و همین ساعتش زبان ببرم | |||||
میان ما بجز این پیرهن نخواهد بود[۵] | و گر حجاب شود تا بدامنش بدرم | |||||
مگوی[۶] سعدی ازین درد جان نخواهد برد | بگو کجا برم آن جان که از غمت ببرم[۷]؟ |
- ↑ برآید.
- ↑ بدیگری.
- ↑ کنار.
- ↑ بدیدمت.
- ↑ تجدیدنظر: میان ما و تو جز پیرهن نخواهد ماند
- ↑ مگو که.
- ↑ در بیشتر نسخههای قدیم و جدید دو بیت ذیل را:
توئی برابر من یا خیال در نظرم که من بطالع خود هرگز این گمان نبرم تو همچنانکه شکر در کنار و من چو عود گرم بر آتش سوزان نهند غم نخورم در آغاز همین غزل درآورده و با حذف شعر اول و چهارم آنرا بنام غزلی جداگانه مکرر ضبط نمودهاند