کلیات سعدی/مواعظ/آستین بر روی و نقشی در میان افکنده‌ای

۵۰ – ب

  آستین بر روی و نقشی در میان افکندهٔ خویشتن پنهان و شوری در جهان افکندهٔ  
  همچنان در غنچه و آشوب استیلای عشق در نهاد بلبل فریاد خوان افکندهٔ  
  هر یکی نادیده از رویت نشانی میدهند پرده بردار ایکه خلقی در گمان افکندهٔ  
  آنچنان رویت نمیباید[۱] که با بیچارگان در میان آری حدیثی در میان افکندهٔ  
  هیچ نقاشت نمی‌بیند که نقشی بر کند و آنکه دید از حیرتش[۲] کلک از بنان افکندهٔ  
  این دریغم میکشد کافکندهٔ اوصاف خویش در زبان عام و خاصان را زبان افکندهٔ  
  حاکمی بر زیردستان هر چه فرمائی رواست پنجهٔ زورآزما با ناتوان افکندهٔ  
  چون صدف امید میدارم که لؤلؤئی شود قطره‌ٔ کز ابر[۳] لطفم در دهان افکندهٔ  
  سر بخدمت مینهادم چون بدیدم نیک باز چون سر سعدی بسی بر آستان افکندهٔ  


  1. نمی‌تابد.
  2. غیرتش.
  3. بحر.