کلیات سعدی/مواعظ/ای محافل را به دیدار تو زین

در ستایش شمس‌الدین حسین علکانی

  ای محافل را بدیدار تو زین طاعتت بر هوشمندان فرض عین  
  آسمان در زیر پای همتت بر زمین مالنده[۱] فرق فرقدین  
  از مقامت تا ثریا همچنان کز ثریا تا ثری فرقست و بین  
  ای نهاده پای رفعت بر فلک وی ربوده گوی عقل از اعقلین  
  کاش کابن مقله بودی در حیوة تا بمالیدی خطت بر مقلتین  
  در تو نتوان گفت جز اوصاف نیک ور کسی گوید جز این میلست و مین  
  ای کمال نیک مردی بر تو ختم نیک‌نامی منتشر در خافقین  
  عالم عادل[۲] امین شرق و غرب سرور آفاق شمس‌الدین حسین  
  کز بهاء طلعتش چون آفتاب می‌درخشد نور بین‌الحاجبین  
  ماه و پروین را نگه در قدر او همچنان کز بطن ماهی در بطین  
  آنکه بیرون از ثنا و حمد او بر سخن‌دانان سخن عیب است و شین  
  عقل را پرسیدم اندر عهد او هیچ دشمن کام یابد؟ گفت اَین؟  
  پنجه بر شیران نیارد کرد تیز ور هزاران مکر داند بوالحصین  
  منکه چندین منت از وی بر منست چون نگویم شکر او، والشکر دین  
  تا نپنداری که مشغولم ز ذکر یا ز خدمت غافلم یک طرف عین  
  تا بگردون بر برخشند[۳] اختران تا بگیتی در[۴] بتابد نیرّین  
  جاودان در بارگاهت عیش باد تا بگردون میرود آواز قین  
  بخت را با دوستانت اتفاق چرچ را با دشمنان[۵] حرب حنین  
  ابر رحمت[۶] بر تو باران سال و ماه روح راحت بر روان والدین  
  نامت اندر مشرق و مغرب روان چشم بد دور از تو بعدالمشرقین  


  1. مالیدهٔ.
  2. عالم و عادل.
  3. درخشند.
  4. بر.
  5. با دشمنت.
  6. ابر و رحمت.