کلیات سعدی/مواعظ/بر سر آنم که پای صبر در دامن کشم
< کلیات سعدی | مواعظ
۳۷ – ب
بر سر آنم که پای صبر در دامن کشم | نفس را چون مار خط نهی[۱] پیرامن کشم | |||||
بس که بودم چون گل و نرگس دو روی و شوخ چشم | باز یکچندی زبان در کام چونسوسن کشم | |||||
بس که دنیا را کمر بستم چو مور دانه کش | مدتی چون موریانه روی در آهن کشم | |||||
روح پاکم چند باشم[۲] منزوی در کنج خاک | حور عینم تا کی آخر بار اهریمن کشم | |||||
لاله در غنچهست تا کی خار در پهلو نهم | دوست در خانهست تا کی رطل بر[۳] دشمن کشم | |||||
وه که گر با دوست دریابم زمان ماجرا | خردهٔ[۴] دیگر حریفانرا غرامت من کشم | |||||
سعدی گردن کشم پیش سخندانان ولیک | جاودان این سر نخواهد ماند تا گردن کشم |