کلیات سعدی/مواعظ/ره به خرابات برد عابد پرهیزکار

۲۸ – ط

  ره بخرابات برد عابد پرهیزکار سُفرهٔ یکروزه کرد نقد همه روزگار  
  ترسمت ای نیکنام پای برآید بسنگ شیشهٔ پنهان بیار تا بخوریم آشکار  
  گر بقیامت رویم بی خر و بار عمل به که خجالت بریم چون بگشایند بار  
  کان همه ناموس و بانگ[۱] چون درم ناسره روی طلی کرده داشت هیچ نبودش عیار  
  روز قیامت که خلق طاعت و خیر آورند ما چه بضاعت بریم پیش کریم؟ افتقار  
  کار بتدبیر نیست بخت بزور آوری دولت و جاه آن سریست تا که کند[۲] اختیار  
  بس که خرابات شد، صومعهٔ صوف پوش بسکه کتبخانه گشت مصطبهٔ دردخوار  
  مدعی از گفتگوی دولت معنی نیافت راه نبرد از ظلام ماه ندید از غبار  
  مطرب یاران بگوی این غزل دلپذیر ساقی مجلس بیار آن قدح غمگسار  
  گر همه عالم بعیب در پی ما اوفتد هر که دلش با یکیست غم نخورد از هزار  
  سعدی اگر فعل نیک از تو نیاید همی بد نبود نام نیک از عقبت یادگار  


  1. نام.
  2. کنند.