کلیات سعدی/مواعظ/چه دعا گویمت ای سایه‌ی میمون همای

در ستایش ترکان خاتون و پسرش اتابک محمد[۱]

ط

  چه دعا گویمت ای سایهٔ میمون همای یارب این سایه بسی بر سر اسلام بپای  
  جود پیدا و وجود از نظر خلق نهان[۲] نام در عالم و خود در کنف ستر خدای  
  در سراپردهٔ عصمت بعبادت مشغول پادشاهان متوقف بدر پرده‌سرای  
  آفتاب اینهمه شمع از پی و مشعل در پیش[۳] دست بر سینه نهندش[۴] که بپروانه درآی  
  مطلع برج[۵] سعادت فلک اختر سعد بحر دُردانهٔ شاهی صدف گوهرزای  
  حرم عفت و عصمت بتو آراسته باد علم دین محمد بمحمد برپای  
  خلف دودهٔ سلغر شرف دولت و ملک ملک آیت رحمت ملک مُلک‌آرای  
  سایهٔ لطف خدا داعیهٔ راحت خلق شاه گردنکش دشمن‌کش عاجز بخشای  
  ملک ویران نشود خانهٔ خیر[۶] آبادان دین تغیر نکند قاعدهٔ عدل[۷] بجای[۸]  
  ای حسود ار نشوی خاک در خدمت او دیگرت باد بدستست برو می‌پیمای  
  هر که خواهد که در این مملکت انگشت خلاف بر خطائی بنهد گو برو انگشت بخای  
  جهد و مردی ندهد آنچه دهد دولت و بخت گنج و لشکر نکند آنچه کند همت و رای  
  قدم بنده بخدمت نتوانست رسید قلم از شوق و ارادت بسر آمد نه بپای  
  جاودان قصر معالیت چنان باد که مرغ نتواند که برو سایه کند غیر همای  
  نیکخواهان ترا تاج کرامت بر سر بدسگالان ترا بند عقوبت در پای  


  1. در قدیمترین نسخه عنوان قصیده اینست: «وله فی الحرم المعصوم»، و در نسخهٔ قدیم دیگر: «و له ایضاً یصف الستر العالی».
  2. وهم بیرون سراپردهٔ عصمت موقوف.
  3. شمع از عقب و مشعله پیش.
  4. زنندش.
  5. ماه.
  6. عدل.
  7. ملک.
  8. سعد و بوبکر بمردند محمد برجای.