ایران در زمان ساسانیان/فصل دوم
فصل دوم
تشکیلات دولت شاهنشاهی
صفات مختصه دولت ساسانی-طبقات سیاسی و اجتماعی ملت-تشکیلات اداری مرکزی-صدر اعظم-دیانت-مالیه-صناعت و تجارت و شوارع-سپاه- وزراء و غیره-اداره ایالات.
مورخان روم کاملا اهمیت تغییری را، که در نتیجه تأسیس سلسله جدید در ایران رخ داد، درک نکردهاند. دیون و هرودیانس فیروزی اردشیر را بر اردوان بطریق اختصار نقل کردهاند. رومیان ملاحظه نمودند، که دولت جدید از دولت سابق مقتدرتر و در نتیجه برای سرحدات شرقی روم خطرناکتر است، اما نمیدانستند، که این دولت با دولت سابق تفاوت اساسی پیدا کرده است. در واقع دولت ساسانی آخرین مرحله یک سلسله تحولات طولانی بود، که در زمان اشکانیان در زیر قشری از تمدن یونانی سیر کرده و باین پایه رسیده بود. عناصر تمدن یونان قسمتی از تشکیلات ایرانی طرد شد و قسمتی مجذوب شد و یا تغییر شکل داد. و هنگامی که اردشیر زمام حکومت را بدست گرفت، کشور ایران برای نخستین بار صورت وجدانی ملی یافت و بیش از پیش آثار مختصه این صورت در اجزاء حیات اجتماعی و معنوی ملت ظاهر شد.
بنابراین، تغییر سلسله سلاطین فقط یک حادثه سیاسی نبود، بلکه نشانۀ پیدایش روح جدیدی در شاهنشاهی ایران بشمار آمد. دو چیز موجب امتیاز دولت ساسانی از دولت متقدم است: یکی تمرکز قوا و استوار، دیگر ایجاد دین رسمی. اگر عمل نخستین را بازگشت به سنتهای زمان داریوش کبیر بشماریم، عمل دوم را حقا باید از مبتکرات ساسانیان بدانیم. اما این ابتکار هم نتیجه تکامل کند سیری بود، که در این وقت پا به دایره تحقق نهاد، چنانکه سیزده قرن بعد تشکیل مذهب رسمی تشیع نیز بهمین نحو نتیجه تحولات بسیار بود.
در مدت چهار قرن، که دولت اردشیر دوام یافت، شرایط زندگانی عمومی و اداری کشور[۱] دستخوش تغییرات مختلف شد، اما در کلیات و اصول همان بنای اداری و اجتماعی، که مؤسس سلسله پیافکند پا بکمال رسانید، تا پایان عهد ساسانیان بر یک حال باقی ماند.
در اوستای جدید جامعه ایرانی را بسه طبقه تقسیم کردهاند، یکی روحانیون (آثرون)،[۲] ذیگر جنگیان (رث ایشتر)،[۳] دیگر کشاورزان (واستریو فشوینت).[۴] این طبقهبندی از تقسیمات اجتماعی بسیار قدیم است. فقط یک عبارت در اوستا (یسنای ۱۹، فقره ۱۷) موجود است، که از طبقه رابعی نام میبرد و آن طبقۀ صنعتگران (هویتی)[۵] است.
چون نوبت ساسانیان رسید، تشکیلات جدید در جامعه پیدا شد، که آن نیز مبتنی بر چهار طبقه بود. تفاوت این شد، که طبقه سوم را دبیران قرار دادند و کشاورزان و صنعتگران را در رتبه چهارم گذاشتند. بنابراین چون طبقهبندی اجتماعی را باین نحو با اوضاع سیاسی زمان تطبیق کردند، طبقات اربعه ذیل پیدا شد:۱-روحانیان (آسروان)،[۶] ۲-جنگیان (ارتیشتاران)،[۷] ۳-مستخدمین ادارات (دبیران)،[۸] ۴-توده ملت (روستاییان یا و استریوشان)[۹] و صنعتگران و شهریان یا هتخشان).[۱۰]
هریک از این طبقات به چند دسته تقسیم میشد. طبقه روحانیان مشتمل بوده است بر: قضات (داذور)،[۱۱] و علماء دینی (پستترین و متعددترین مرتبه این علماء صنف مغان بوده، پس از مغان موبذان و هیربذان و سایر اصناف روحانی، که هریک شغلی و وظیفه خاصی داشتند)، دیگر از شعب طبقه روحانی دستوران و معلمان بودهاند و این صنف اخیر را مغان اندرزبذ میگفتهاند. اما طبقه جنگیان مشتمل بر دو صف سوار و پیاده بوده است، که وظایف مختلف داشتند. اصنافی، که در طبقه مستخدمین ادارات تشخیص داده شده، از این قرار است: منشیان، نویسندگان احکام محاکم و نویسندگان اجازهنامه و قراردادها و مورخان و پزشکان و منجمان نیز جزء این طبقه بشمار بودهاند. طبقۀ توده هم مرکب از اصناف و شعبی بود مثل تجار و فلاحان و سوداگران و سایر پیشهوران.
هریک از این طبقات رئیسی داشت، رئیس روحانیان موبذان موبذ، رئیس جنگیان ایران سپاهبذ،[۱۲] رئیس دبیران، ایران دبیربذ[۱۳] (یا باصطلاح دیگر دبیران- مهشت،[۱۴] رئیس طبقه چهارم را و استریوشان سالار (یا باصطلاح دیگر و استریوشبذ یا هتخشبذ) میگفتند. هر رئیس یک نفر بازرس در تحت در اختیار داشت، که مأمور سرشماری طبقه بود. بازرس دیگر موظف بود، که بدرآمد هر فردی از افراد طبقه[۱۵] رسیدگی کند و نیز یک نفر آموزگار (اندرزبذ) در اختیار او بود «تا هرکس را از اوان کودکی علمی یا پیشۀ بیاموزد و او را بتحصیل معاش قادر کند».[۱۶]
در ازمنۀ نخستین عهد ساسانیان، یک تقسیم اجتماعی دیگر وجود داشته، که بیشبهه از بقایای عهد اشکانیان بوده است. نام این طبقات را در کتیبه حاجیآباد، که بدو زبان نوشته شده، میبینیم. شاپور در آن سنگ نبشته کیفیت تیراندازی خود را با حضور شهرداران (امراء دولت) و اسپوهران (مقصود رؤساء یا بطور کلی افراد خاندانهای بزرگ) و وزرگان (بزرگان) و آزاذان[۱۷] شرح میدهد. در این صورت فقط طبقات ممتاز ذکر شده است و نمیتوان از روی یقین معلوم کرد، که چه نسبتی بین این صورت و طبقهبندی اجتماعی سابق الذکر بوده است. آنچه مسلم است ترتیب مذکور همیشه ثابت نمیمانده است. خلاصه باید گفت ترتیب مقامات و طبقات امری بسیار پیچیده و تاریک است.
تخالف و تعارض ظاهری، که در تقسیمات اجتماعی و سیاسی ملت دیده میشود، نسبت مستقیم دارد با میراثی، که از اشکانیان به ساسانیان رسیده و آن میراث عبارت بود از تزاحم دو مسلک مخصوص، یکی ملوک ملوکالطوایفی و دیگر حکومت مطلقه دیوانی. اگر کسی بخواهد حقیقت تحولات اجتماعی و سیاسی ایران را از عهد اردشیر تا زمان کسرایان دریابد، باید تزاحم این دو جزء را در نظر بگیرد، از طرفی اسلوب ملوک الطوائف و از جانبی حکومت مطلقه دیوانی.
شهرداران
در دولت ساسانی افراد طبقه اول را بلقب شاهی میخواندند و از این جهت پادشاهان را شاهنشاه میگفتند. این طبقه مرکب بود از امرای تیولداری، که در اکناف کشور فرمانروایی میکردند، دیگر شاهان کوچکی، که خود را به پناه شاهنشاه ایران کشیده بودند و شاهنشاه در عوض شاهی را در دودمان آنها موروثی کرده بود، مشروط بر آنکه پیوسته سپاه خود را در اختیار سرور و مخدوم خود بگذارند و گویا از جمله شرایط، دادن خراج هم بوده است. در نامه تنسر این عبارت از قول اردشیر نقل شده است: «هر که به اطاعت پیش ما آید تا بر جاده مطاوعت مستقیم باشد نام شاهی از او نیفکنیم:»[۱۸] . امراء عرب حیره نیز[۱۹]از این شاهان بودهاند. آمیانوس در ضمن تعداد ملتزمین رکاب شاهپور دوم از شاهان خیونیان[۲۰]و البانیان[۲۱] نام برده است [۲۲]. در بینالنهرین پادشاهی پولر نام[۲۳](؟) مطیع شاهپور بود، که فرزندانش نام ایرانی داشتند[۲۴]. کلمه ساتراپ، که در کتیبه پایکولی دیده میشود، ظاهراً اشاره به کسترپ[۲۵] سکهاست.[۲۶] مرزبانان ارمنستان و گرجستان ابتدا لقب بیذخش[۲۷] (بدشخ)[۲۸] را[۲۹] کما فی السابق نگاه داشتند، ولی در سنه ۴۳۰ میلادی ارمنستان یکی از ایالات دولت شاهنشاهی ایران شد و حکومت آن را به یک نفر مرزبان محول کردند.
ساسانیان تقسیمات سابق کشور را، به چهار قسمت مطابق جهات اربعه، بحال خود باقی گذاشتند. بهر حال از آغاز قرن پنجم میبینیم، که فرمانفرمایان این ایالات را مرزبان میگفتهاند. این چهار مرزبان در مرتبه قرین خانوادههای سلطنتی مذکور بودند و مثل آنان لقب و عنوان شاهی داشتند.[۳۰]
حکامی، که از خانواده ساسانی بودند، همین امتیازات را داشتند. از قدیم الایام عادت بر این جاری بود، که پسران پادشاه به حکومت نصب میشدهاند، علی الخصوص شاهزادگانی، که احتمال میرفت روزی بر اریکه سلطنت نشینند، مجبور بودند با قبول فرمانفرمایی ایالات، خود را برای حرفه پادشاهی مهیا و آماده کنند. دو برادر شاپور اول، اردشیر و فیروزنام، بترتیب به حکومت کرمان و کوشان گماشته شدند، شخص اخیر لقب «پادشاه بزرگ کوشان».[۳۱] داشت در میان شاهنشاهان ساسانی شاهپور اول و هرمزد اول و وهرام اول و وهرام دوم پیش از جلوس حکومت خراسان و پادشاهی کوشان داشتند.[۳۲] هرمزد اول (هرمزد اردشیر) نیز حکومت ارمنستان داشت (شاه بزرگ ارمنیان). بهرام اول با لقب (گیلانشاه) بر گیلان حکومت میکرد. از پسران شاپور اول نرسه (شاه آتی) حکمران سیستان (سکانشاه) و شاپور حاکم میشان (میشان شاه) بود[۳۳] و همچنین وهرام سوم حاکم سیستان (سکانشاه) بود و اردشیر دوم والی ادیابن[۳۴] و وهرام چهارم فرمانفرمای کرمان بود و لقب کرمانشاه داشت، هرمزد سوم نیز حاکم سیستان شد و عنوان سکانشاه یافت.[۳۵] بزرگان وقتی که خواستند. وهرام پنجم را از حق پادشاهی محروم کنند، این بهانه را پیش کشیدند، که چون هنوز فرمانفرمایی ایالتی نیافته است، لیاقت او معلوم نیست.[۳۶] اما سیاست شاهنشاه اقتضا نمیکرد، که مقامات عالیه فوق را بطور موروث باین شاهزادگان واگذارد،[۳۷] زیرا که شاهنشاه میخواست، که هر طور منافع مملکت اقتضا کند، آن فرمانفرمایان را تغییر و تبدیل بدهد. برای این شاهزادگان و مرزبانان عنوان شاهی لقبی بیش نبود و تنها این فایده را داشت، که آنها را در صف نخستین طبقات عالیه اجتماع قرار میداد.
شاهزادگان مکلف بودند: که «جمله بدرگاه به نوبت ملازم باشند» و تکالیف خود را بجا آورند،[۳۸] اما نبایستی در آنجا شغل معینی داشته باشند، زیرا که بنا بر مندرجات نامه تنسر «اگر مرتبهجویی کنند به منازعات و جدال و قیلوقال افتند حشمت ایشان بشود و به چشمها حقیر گردند.»
واسپوهران
ساسانیان اصول ملوکالطوایفی را از اشکانیان میراث یافتند. بهمین جهت در شاهنشاهی جدیدی، که اردشیر تأسیس کرد، در مرتبه دوم از حیث درجات و مراتب، طبقه مقتدر رؤسای طوایف را بازمییابیم و در رأس آنان هفت دودمان ممتاز قرار دارند.[۳۹] از این هفت دودمان، لا اقل سه خانواده در عهد اشکانیان حائز این مقام عالی و ممتاز شدهاند:
کارن[۴۰] سورن[۴۱] و اسپاهبذ،[۴۲] که همه از نژاد اشکانیان بودند و لقب پهلو،[۴۳] یعنی «پارت» داشتند. انتساب سلسله اشکانی را علامت امتیاز میدانستند و ازاینرو بود، که از میان سایر دودمانهای ممتاز عهد ساسانیان بعضی اهتمام داشتند، که خود را به تخمه اشکانی منسوب کنند، مثل دودمانهای اسپندیاذ[۴۴] (اسفندیار) و مهران.[۴۵] خاندان ساسانی نخستین دودمان از دودمانهای هفتگانه محسوب میشد.[۴۶] پنج دودمان ممتاز دیگر را نام چنین بوده است.
کارن پهلو، سورن پهلو،[۴۷] اسپاهبذ پهلو، اسپندیاذ، مهران و دودمان هفتمین گویا زیک[۴۸] بوده است.[۴۹] نهاوند (در سرزمین ماد)، سورن در سیستان، اسپندیاذ در اطراف ری، و اسپاهبذ در دهستان گرگان اقامت داشتهاند. از طرف دیگر میدانیم، که سوخر[۵۰] از تخمه کارن و مسقطالرأسش بلوک اردشیر خورده واقع در پارس بوده است (طبری، ص ۸۷۳ و ۸۷۷، نلدکه، ص ۲۱۰ و ۱۳۶) ؛ نیز میدانیم، که روی نزدیک ری و دیهی نزدیک نیشابور بنام سورن موسوم بوده است؛ و هم میدانیم، که مهر نرسه، از خاندان اسپندباذ اهل قریه آبروان[۵۱] واقع در دشت بارین[۵۲] محال اردشیر خوره واقع در پارس بوده است، و این قریه و قریۀ ژیره[۵۳] را در بلوک مجاور، یعنی ناحیه شاپور، از اجدادش ارث برد (طبری، ص ۸۷۰، نلدکه، ص ۱۱۱). از اعضاء خانواده مهران، وهرام چوبین (طبری، ص ۹۹۲، نلدکه، ص ۲۷۰) و پیران گشنسپ گریگوریوس (هوفمان، ص ۸۷) از مردم ری بودهاند، ولی رودخانه مهران در ایالت پارس نیز منسوب باین دودمان است (نلدکه، طبری ص ۱۴۰).[۵۴] از همه این مطالب چنین نتیجه میگیریم، که املاک واسپوهران در سراسر کشور ایران پراکنده بوده، مخصوصا در ماد و پارت، که مهد دولت اشکانی محسوب میشود، و در ایالت پارس، که منشأ دودمان ساسانی است. املاک خاندانهای مزبور، در این ایالات نزدیک بهم قرار داشت و تشکیل اقطاعات وسیعه و تیولات یک کاسه در آنجا ممکن نبود. ظاهراً همین نکته یکی از علل عمدهای بوده است، که بتدریج تیولداران بزرگ را در طی دوره ساسانی مجبور کرد، تا در زمره نجبا و اشراف درباری درآمدند و تا حدی وضع ملوک الطوائف را از دست دادند. اما تا زمانی که جامعه قدیم باقی بود، واسپوهران علاقه و انتساب باستانی خود را بادیه (ویس) نگاه داشتند: مثلا هر وقت مورخان از منشأ یکی از واسپوهران نام بردهاند، غالبا اسم قریهای را ذکر کردهاند.
ظاهراًً نجبای درجه اول ملوکالطوائف منحصر به هفت دودمان سابقالذکر نبودهاند. فوستوس بیزانسی[۵۵] اسم سرداری را ذکر کرده است دماوند[۵۶] نام، از خانواده کاوسگان.[۵۷] بسیاری از نامهای خانوادگی، که معتنی به «آن» میشود، ظاهراًً نام خانوادههای صاحب اقطاع یا شعب آنها است، ولی من حیث المجموع آن قسمتی از مملکت، که بعنوان تیول و اقطاعات در دست نجبای درجه اول بود، نسبت به آنچه که مستقیما تابع دولت بود و بهوسیله حکام شاهی اداره میشد، وسعت چندانی نداشت.
ما اطلاعات صحیحی در باب امتیازات صاحبان تیول و اقطاعات نداریم، مثلاً نمیدانیم آیا حکام شاهی نسبت به اقطاعاتی، که در قلمرو آنها واقع میشده، اختیاراتی داشتهاند یا نه، و نیز نمیدانیم، که مصونیت کلی یا جزئی شامل اقطاعات میشده است یا نه. قدر متقن آنکه رعایای این املاک مالیات خود را بصاحب اقطاع یا به دولت یا بهر دو میدادهاند و در تحت فرماندهی صاحب اقطاع مجبور به انجام خدمات نظامی بودهاند.
در عهد ساسانیان، مجددا بآن عادت باستانی برمیخوریم، که بعضی مشاغل و مناصب ارثا برؤسای هفت دودمان نخستین میرسیده است. تئوفیلاکتوس (کتاب ۳، بند ۸) این مناصب موروثی را چنین شرح میدهد: «خانوادهای که ارتبیدس[۵۸] نام دارد، دارای امتیاز شاهی و عهدهدار نهادن تاج بر سر شاهنشاه است؛ خانواده دیگر هست، که نظارت امور لشکری را متکفل است؛ و خانواده دیگر مسئول کارهای کشوری است؛ خانوادهای هست، که کار او حکمیت در حق اشخاصی است، که بر سر چیزی با هم نزاع میکنند؛ خانوادۀ پنجم فرمانده سوار نظام؛ و خانواده ششم مأمور وصول مالیات رعیت و حفظ خزانه سلطنت است؛ و خانواده هفتم مواظب اسلحه و مهمات لشکر است.
ارتبیدس[۵۹] تحریفی است از ارگبیدس،[۶۰] که همان ارگبذ[۶۱] یا هرگبذ[۶۲] باشد.
ارگبذ یا هرگبذ در اصل معنی فرمانده یک قلعه مستحکم را داشته[۶۳] و بعد عنوان یک منصب لشکری بسیار مهمی شده است. اردشیر بابکان دارای این عنوان بود و چون به پادشاهی رسید، لقب ارگبذ مخصوص خانواده سلطنتی گردید و عالیترین منصب لشکری بشمار رفت.[۶۴]
اما از شش منصب دیگری، که تئوفیلاکتوس نام برده است، سه منصب کشوری و سه لشکری است؛ مناصب لشکری عبارتند از ریاست امور لشکری[۶۵] و سرداری سوار نظام[۶۶] و مدیریت مخازن و انبارها (ایران انبارگبذ[۶۷])[۶۸] و این منصب اخیر همان است، که تئوفیلاکتوس آن را مخصوص خاندان هفتم قلمداد کرد. اما مناصب کشوری نیز از این قرارند: رئیس امور کشور، که معلوم نیست چه مقامی بوده است. دیگر قاضی که حکمیت نیز میکرده است. سوم رئیس وصول مالیات و بازرس خزائن سلطنتی[۶۹] باید دانست، که مطالب تئوفیلاکتوس مربوط به آخرین دورۀ سلطنت ساسانی است. تشخیص اینکه هریک از مناصب مذکور متعلق بکدام خانواده بوده، امری دشوار است. میدانیم که منصب ارگبذ به خاندان ساسانی تعلق داشته است و چون اسامی سورن و مهران غالبا در میان سرداران لشکر ایران دیده میشود، شاید بتوان گفت، که دو منصب لشکری دیگر تعلق باین دو دودمان داشته است، ولی برای اثبات این احتمال محتاج به دلایل روشنتر هستیم. در باب تعلق مناصب کشوری به خانوادهها هیچ اطلاعی در دست نداریم.
اگر درست ملاحظه کنیم، با اینکه مناصب و مشاغل ارثی مقامات بسیار مهمی بشمار میآمدهاند، لکن آنها را نباید بالاترین و مهمترین مقامات موجود دانست. زیرا که هرگز نمیتوان گفت، که مقامات عالیه دولت از قبیل صدارت عظمی و فرماندهی تمام افواج شاهنشاهی و نظایر آن موروث بوده و شاهنشاه در انتخاب این عمال و مستشاران مهم اختیاری نداشته و برای عزل یکی از صاحبان مناصب مذکور راهی جز او و گماشتن پسر ارشد بجای پدر نداشته است. چنین ترتیبی هرگز با طرز حکومت مطلقه ساسانیان سازش پیدا نمیکرده است و در اندک مدتی دولت را بانقراض میکشانده است.[۷۰] در دولت ساسانی مناصب موروثی مقامات افتخاری بشمار میآمده، که علامت امتیاز و تشخیص هفت خانواده اول بوده است.[۷۱] این خانوادهها اگر قدرتی داشتهاند منوط به چند چیز بوده، یکی عایداتی که از اقطاعات خود حاصل میکردهاند؛ دیگر علاقه مستحکم ملوک ملوکالطوایفی بود، که در میان رؤسای این دودمانها و رعایای اقطاعات از قدیمالایام وجود داشت (این قسمت مخصوصا درباره دوره مقدم بر کواذ و خسرو اول بیشتر صدق میکند). دیگر از اسباب اقتدار آنها سهولت شرفیابی بحضور شاهنشاه بود و این تقرب که داشتند، آنان را بیشتر مهیای وصول بمقامات دولتی میکرد.
مدتها بعد از سقوط ساسانیان و انقراض جامعه باستانی واسپوهران در ایالت پارس باقی ماندند. ابن حوقل در قرن دهم میلادی چنین مینویسد: «در پارس در میان مردمان رسم و عادتی نیکو جاری است و آن احترام اعضاء خانوادههای کهن (اهل البیوتات-واسپوهران) است. در این ولایت دودمانهای ممتاز را میستایند. بعضی از این دودمانها از قدیم الایام تا این زمان ریاست دیوانها را دارند. (مقصود شعب ادارات است).[۷۲] مسعودی نیز از اهل البیوتات پارس نام میبرد.
وزرگان
در تاریخ ساسانی، که در کتاب طبری قسمتی از آن برای ما مانده، در هر صفحه بنام «بزرگان و نژادگان» مصادف میشویم. هر وقت که شاهنشاهی بتخت مینشست، بزرگان و نجبا برای عرض تهنیت و استماع نطقی، که پادشاهان علی الرسم در آغاز سلطنت خود ایراد میکردند، جمع میشدند. همین «بزرگان» بودند، که اردشیر دوم را خلع و شاپور سوم را مقتول کردند.[۷۳] بعضی از همین «بزرگان و نجبا» مصمم شدند، که اعقاب یزدگرد اول را از سلطنت محروم گردانند[۷۴] و در مذاکراتی که راجع به پادشاه جدید با منذر امیر عرب بعمل آمد، همین «بزرگان و نجبا» دخیل بودند.[۷۵] در طبری گاهی بجای «بزرگان و نژادگان» کلمات «العظماء و الاشراف» که به معنی بزرگان و رجال ممتاز است، آمده است.[۷۶] اصطلاحات عربی اهل البیوتات (نژادگان) العظماء (بزرگان)، و الاشراف (رجال ممتاز) ترجمه ادبی کلمات پهلوی واسپوهران و آزاذان وزرگان است.[۷۷] گاهی فقط نام «بزرگان» مذکور شده است.[۷۸] از آنجا که بزرگان در عهد ساسانیان دارای اعتبار و اهمیت بودهاند و نامشان در ردیف نژادگان تیولدار آمده است، شکی نمیماند، که مقصود از بزرگان، صاحبمنصبان بزرگ دولت و عالیترین نمایندگان ادارات بوده است. بنابراین عنوان «وزرگان» شامل وزراء و رؤسای ادارات نیز میشده است.[۷۹]
آزاذان
هنوز وسعت و درجه شمول این عنوان کاملا معلوم نشده است. احتمال میرود، که «آزاذان» در اصل نامی بوده باشد، که فاتحان آریایی در مقابل بومیان مغلوب اختیار کرده بودهاند. مسلما نژادها تا درجهای مخلوط شدهاند و در اثر این اختلاط نژادی عدهای از خانوادههای آریایی آزاد به طبقه روستایان مملوک و عبید یا شهریان کماهمیت تنزل یافتهاند. اسباب و علل دیگر مثل جنگ و استقراض و تقسیم اراضی و نظایر آن باین تحول و تنزل مدد داده است. از خانوادههای آریایی که نسبتا خالص ماندهاند، بعضی جزء طبقه «واسپوهران» شدهاند، که جماعتی قلیل ولی مقتدر بودهاند و گروهی جزء طبقات نجبای درجه دوم، که عده آنها در زمان ساسانیان معتنی به است، قرار گرفتهاند. این طبقه در سراسر کشور منتشر بوده و مستخدمین زیردست ایالات و ولایات از میان این طبقه اختیار میشدهاند. ظاهراً همین طایفه نام «آزاذان» را برای خود حفظ کرده بودند.
گویا «اسواران» را که گل سرسبد لشکر ساسانیان بشمارند، باید از این طبقه دانست. یعقوبی[۸۰] بمناسبت ذکر درجات عهد یزدگرد اول (اوایل قرن پنجم)[۸۱] گوید افسران لشکر را اسواران میخواندهاند. احتمال میرود که اغلب اسواران در زمان صلح در املاک خود زیسته و مشغول زراعت و اداره امور رعایای خویش بودهاند.
قوم ایرانی، که از قدیمترین ایام بصفات فروسیت و ذوق سواری معروف بوده است البته طبقه اسواران را بعد از نجباء درجه اول، که عده قلیلی بودهاند، بر سایر طبقات مقدم میدانسته است و چنانکه بعدا خواهیم دید عنوان اسواران رفته رفته حائز اعتبار اجتماعی مهمی گردید.[۸۲]
از طرف دیگر طبقات نجبای درجه دوم، که آنان را کذگخوذایان[۸۳] (کدخدایان)[۸۴] و دیهکانان[۸۵] (دهقانان-رؤسای قریه)[۸۶] میگفتهاند، اقتدارشان منوط باین بود، که اداره امور محلی ارثا به آنها میرسیده است. دهقانان به منزلۀ چرخهای ضروری دولت بودهاند. اگر چه هنگام حوادث عظیم تاریخی تظاهری نمیکردهاند، لکن از جهت اینکه بنیان استوار کشور و تاروپود دولت محسوب میشدهاند، آنان را باید دارای اهمیت فوقالعاده دانست. دهقانان پنج صنف بودهاند، که به جامعههای مختلف متمایز میشدهاند.[۸۷] بنا بر تعریفی که در مجمل التواریخ میبینیم، دهقان «رئیس و مالک اراضی و قری» بوده است،[۸۸] اما غالباً اراضی مزروعی که ارثا به دهقانان میرسید، چندان وسعتی نداشت، چنانکه از این لحاظ در اکثر نقاط شخص دهقان با سایر آحاد رعیت یکسان بود و دهقان کشاورز درجه اول در دیه خود محسوب میگردید.[۸۹] پس دهقان در مقابل زارعین دارای آن موقع و مقامی، که نجبای ملاک داشتهاند، نبوده است. از لحاظ دیگر میتوان دهقانان را نماینده دولت در میان رعیت خالصه گفت، وظیفه عمده او در این صورت وصول مالیات بوده است. نظر به اطلاعات محلی، که دهقانان از اوضاع زمین و نفوذ رعایا داشتند، دولت ایران موفق میشد، که با وجود لمیزرع بودن اغلب نقاط کشور، مصارف فوقالعاده جنگها و هزینه گزاف دولتی را تحمل نماید و از عهده برآید. پس از فتح عرب نیز با وجود خشونتی، که فاتحین در اخذ مالیات به خرج میدادند، ما دام که با دهقانان متحد نشدند، نتوانستند عایدات خود را به میزانی برسانند که شاهنشاهان ساسانی رسانده بودند.[۹۰]
تشکیلات مرکزی
وزیر اعظم
رئیس تشکیلات مرکزی وزیر بزرگ بود، که در آغاز هزاربذ لقب داشت. در عهد هخامنشیان هزارپتی[۹۱] (به یونانی: خیلیارخوس، که در ابتداء رئیس فوج هزار نفری مستحفظ بود) بمقام نخستین شخص کشور رسید و پادشاه بدست او امور مملکت را تمشیت میداد.[۹۲] این نام در زمان سلطنت اشکانیان باقی ماند و بعهد ساسانیان رسید. ارامنه وزیر اعظم ایران را هزارپت درناریتس[۹۳] خواندهاند و در نامه، که به مهرنرسه صدر اعظم یزدگرد دوم نوشتهاند، او را «هزارپت ایران و انیران» گفتهاند[۹۴] و همین وزیر وقتی، که به ارمنیان نامه نوشته بود، خود را «وزرگفرمذار[۹۵] ایران و انیران»[۹۶] معرفی کرده بود. از مندرجات تاریخ طبری (نلدکه، ص ۱۱۱) استنباط میشود، که این کلمه عنوان رسمی وزیر بزرگ بوده و عباراتی از یعقوبی و مسعودی نیز دیده شده، حاکی از اینکه وزیر بزرگ را تا پایان عهد ساسانیان وزرگفرمذار میخواندهاند. عنوان دیگر وزیر در اندرزبذ[۹۷] بود، که بمعنی مستشار دربار است.
از جمله کسانی که باین مقام شامخ رسیدهاند، نام ابرسام در زمان اردشیر اول[۹۸] و نام خسرو یزدگرد در عهد یزدگرد اول[۹۹] و نام مهرنرسه ملقب به هزاربندگ در دوره یزدگرد اول وهرام پنجم[۱۰۰] و نام سورن پهلو در عهد بهرام پنجم[۱۰۱] بر ما معلوم است.
اطلاعات قلیلی راجع به صلاحیت و اقتدار وزرگفرمذار در دست است. حاجت بگفتن نیست، که وظیفه او اداره کردن کشور در تحت نظارت پادشاه بود، ولی اکثر نیز امور را بنا بر رای خود انجام میداده است و از این گذشته هنگامی که پادشاه در سفر یا در جنگ بود، وزیر اعظم نایبالسلطنه هم محسوب میشده است.[۱۰۲] مذاکرات سیاسی تکلیف او بود، حتی میتوانست عند اللزوم فرماندهی هم داشته باشد.[۱۰۳] خلاصه کلام آنکه چون مشاور خاص شاهنشاه بود، همه شئون کشور را در دست داشت و در هر باب میتوانست مداخله کند.[۱۰۴] قاعده بهترین وزرگفرمذاز بایستی شخص باشد دارای خرد کامل و رفتار بینقص، که در هر باب سرآمد اقران[۱۰۵] و جامع خصال حمیده و صاحب احتیاط و تدبیر وافر و دارای عقل نظری و عملی کافی[۱۰۶] باشد، تا چون سر و کارش با پادشاهی عیاش و نکوهیده خصال افتد، بتواند وی را براه راست هدایت کند.[۱۰۷]
علاوه بر آنچه ذکر شد، منصب وزارت اعظم، که خلفا برقرار کردند و در میان همه دول اسلامی متداول گردید، تقلید مستقیم از منصب وزرگفرمذار ساسانیان بوده است،[۱۰۸] از این سبب تحقیقاتی، که دانشمندان عرب در اصول سیاست کردهاند و آنچه در باب مقام و منصب وزیر بزرگ اسلامی گفتهاند، عموما در حق وزرگفرمذار عهد ساسانی معتبر و صحیح است.
ماوردی گوید: وزیر اعظم از حیث قدرت با شخص خلیفه برابر بود و برای اینکه اطاعت خود را نسبت به خلیفه ظاهر کند از اقدامات خود او را مستحضر و آگاه میکرد. خلیفه هم بسهم خود همه کارهای وزیر خود را بازرسی مینمود و اقتدار وزیر اعظم فقط از سه جهت محدود بود. نخست آنکه: وزیر اعظم حق تعیین جانشین خود را نداشت. دوم اینکه: نمیتوانست باستصواب مردمان از کار کناره کند، زیرا که عزل و نصب او با سلطان بود و ربطی به مردم نداشت. سوم آنکه، بدون اجازه مخصوص پادشاه نمیتوانست کسی را، که پادشاه بامری گماشته، عزل و بجای او کسی را نصب نماید.[۱۰۹] از این سه نکته، نکته دوم مسلما متعلق بعهد خلفا است، زیرا که اصول خلافت مبتنی بر حکومت عامه و دموکراسی بوده است. پس روابط خلفا با وزیر اعظم عینا همان ارتباط شاهنشاه ساسانی با وزرگفرمذار است، مگر در خصوص نکته دوم، که مورد ندارد، چنانکه مذکور شد. در کتاب عربی موسوم به «دستور الوزراء» چنین نوشته شده است: «پادشاهان ایران بیش از هر سلطانی وزراء خویش را محترم میشمردند و میگفتند وزیر مرتبکنندۀ امور ما و زیور ملک ما و زبان ماست. وزیر سلاحی است که حاضر و آماده داریم تا خصم ما را در ممالک بعیده هلاک کند».[۱۱۰]
دین
مغان در اصل قبیله از قوم ماد بودند، که مقام روحانیت منحصرا به آنان تعلق داشته است. آنگاه که شریعت زردشت بر نواحی غرب و جنوب ایران یعنی ماد و پارس مستولی شد، مغان پیشوایان دیانت جدید شدند. در کتاب اوستا نام طبقه روحانی را بهمان عنوان قدیمی، که داشتهاند، یعنی آثرون[۱۱۱] میبینیم، اما در عهد اشکانیان و ساسانیان معمولا این طایفه را مغان میخواندهاند. در این زمان هم افراد این طایفه خود را از یک ریشه میدانستند و مردم هم به ایشان چون طبقه خاصی نگریسته و از یک قبیله میشناختند، که تکلیفشان عبادت خدایان و اجرای اعمال دینی بود»[۱۱۲] در زمان ساسانیان روحانیان و نجبای ملوکالطوائف قرین و همدوش یکدیگر بودند. و معمولا در ادوار ضعف و انحطاط دولت برای مخالفت با پادشاه همدست میشدند ولی جز در این ادوار، این دو طایفه از هم جدا مانده، هریک از طریقی سیر تکاملی خود را ادامه میداد. آنچه اطلاع دارم اینست که از دودمان نجبای بزرگ ساسانی هیچ فردی بمقام موبذان موبذ نرسیده است.[۱۱۳] همیشه روسای روحانیون، از میان طبقه مغان انتخاب میشدهاند و این طبقه هم بمرور زمان خیلی زیادتر شده بود[۱۱۴] و باستناد تاریخ افسانهآمیزی، که داشتند، برای خود شجره نسب پرافتخاری ترتیب میدادند، که از حیث قدمت و شرافت با خاندانهای بزرگ پهلو میزد. ساسانیان نسب خود را بسلاطین هخامنشی و کویوشتاسپ[۱۱۵] (کیگشتاسب)، که حامی زردشت بود، میرساندند و اغلب دودمانهای بزرگ هم بواسطه اشکانیان نسب خود را به وشتاسپ میپیوستند. اما موبدان مدعی بودند، که نسب آنان به شاهنشاه داستانی ایران منوشچیثر[۱۱۶] (منوچهر) از سلسله پادشاهان افسانهای پرذات[۱۱۷] (پیشدادیان) میرسد، که خیلی مقدم بر عهد وشتاسپ بوده است.[۱۱۸]
هیئت روحانیون با دخالتی، که در امور عرفی میکردند، آن امور را جنبه مقدس و رنگ دیانتی میبخشیدند. این طایفه در کلیه مواردی، که در زندگانی افراد پیش میآمد حق مداخله داشتند و میتوان گفت، که هر فردی من المهد الی اللحد در تحت نظارت و سرپرستی روحانیون بود. «عموم مردمان مغان را مقدس شمرده احترام میکردند. امور عامه خلق بر طبق نصایح و موافق پیشبینی مغان ترتیب و تمشیت میگرفت و مخصوصا در دعاوی اشخاص دقت میکردند و با نهایت مواظبت جریان وقایع را مد نظر گرفته، فتوی میدادند و ظاهراً هیچچیزی را مردمان درست و قانونی نمیدانستند، مگر آنکه بتصدیق مغی رسیده باشد»[۱۱۹]
اسباب قدرت روحانیون فقط این نبود، که از جانب دولت حق قضاوت داشتند و ثبت ولادت و عروسی و تطهیر و قربانی و غیره با آن بود، بلکه علت عمده اقتدار آنان داشتن املاک و ضیاع و عقار و ثروت هنگفت بود، که از راه جرائم دینی و عشریه و صدقات عاید آنان میشد. در عمل این طایفه استقلال تام داشتند و میتوان گفت که دولتی در دولت تشکیل داده بودند. حتی در زمان شاپور دوم کشور ماد و خصوصا ایالت آتروپاتن (آذربایجان) را کشور مغان میشمردند. در آن نواحی املاک حاصلخیز و ییلاقات و ابنیه عالی داشتند، که دیوار و حصاری حافظ آن نبود[۱۲۰] و مغان بنا بر قواعد و رسوم خاص خود میزیستند.[۱۲۱] رؤسای بزرگ این طایفه بیشک دارای املاک بسیار بودهاند.
روحانیون زردشتی سلسلهمراتبی داشتند، که بسیار منظم بود، اما اطلاع مفصلی از آن نداریم. مغان (که آن را مگوان[۱۲۲] یا مگوگان[۱۲۳] نوشتهاند) طبقه بزرگ روحانیون فرودست را تشکیل میدادهاند. ظاهراًً رئیس معابد بزرگ را بلقب مغان مغ میخواندهاند (و مگوان مگو)[۱۲۴] یا مگومگوان[۱۲۵] نوشتهاند).[۱۲۶] از این طبقه بالاتر طبقه موبذان «مگوپتها»[۱۲۷] بود.[۱۲۸] سرزمین ایران از حیث دین بمناطق مختلف تقسیم میشد. هر ناحیه را موبدی بود.
چندین سنگ قیمتی بدست آمده است، که صورت و نام موبدان بر آنها منقوش است، از جمله یکی پابگ[۱۲۹] (موبد خسرو شاذ هرمزد)، دیگر ویذشاهپور[۱۳۰] (موبد اردشیرخوره)، دیگر فرخ شاهپور (موبد ایرانخوره شاهپور)، دیگر بافرگ (موبدمیشان).[۱۳۱]
رئیس همه موبدان، که منزلت پاپ زردشتیان داشت، و بذان موبذ بود. اولین دفعه که ما نام چنین صاحب مقامی را میشنویم، آنجایی است، که اردشیر شخصی را، که ظاهراًً ماهداذ[۱۳۲] نام داشته، بمقام موبذان موبذی نصب کرده است. شاید این مقام پیش از اردشیر هم بوده است، لکن اهمیت آن از وقتی بالا گرفت، که دین مزدیسنی در کشور ایران صورت رسمی یافت.
پس از این شخص نام چند تن از موبذان موبذهای بزرگ را در دست داریم، یکی بهگ و دیگر جانشین او آذربذ مهرسپندان، که در عهد شاپور دوم میزیسته است. بعد از او مهروراز و مهراگاوند[۱۳۳] و مهر شاهپور، که در عهد وهرام پنجم بوده، و دیگر آزاذشاذ، که در زمان خسرو اول این مقام را داشته است.[۱۳۴]
ریاست عالیه همه امور روحانی با موبذانموبذ بود، که در جمیع مسائل نظری دین و اصول و فروع عملی آن فتوی میداد و سیاست روحانی را در دست داشت.
بیشبهه موبذان موبذ حق عزل و نصب مأمورین روحانی را دارا بوده، ولی بنا بر ظواهر امور شخص او را پادشاه باین مقام نصب میکرده است. از اختیارات او یکی آن است، که اگر در بعضی نواحی نسبت بدین رسمی کشور نغمه مخالفتی برمیخاست و بنا برسم زمان محکمه خاصی برای تحقیق و تفتیش امر دایر میشد، شخص او نیز در آن محاکمه دخالت تام مییافت.[۱۳۵] شاه در جمیع مواردی، که با مذهب تماس داشت،[۱۳۶] رای موبذان موبذ را میخواست. این شخص، از آنجا که هادی معنوی و مشاور روحانی سلطان بود، در تمام شئون کشور نفوذ - فوقالعاده داشت.[۱۳۷]
تشریفات مذهبی، که مستلزم اطلاع و تجربه مخصوص بود، در معابد بهوسیله هیربذان اجراء میشد. هیربذ همان است، که در اوستا ائیشرپیتی[۱۳۸] خوانده شده است خوارزمی[۱۳۹] معنی لفظ هیربذ را «خادم آتش» گفته است. طبری حکایت میکند، که خسرو دوم آتشکدههایی بنا کرد و دوازده هزار هیربذ برای «زمزمه» ادعیه و سرودن اغانی در آن آتشکدهها برگماشت.[۱۴۰] شرافت مقام هیربذان را همین بس، که هنگام تسلط عرب بر ایالت پارس، در قرن هفتم، یک نفر هیربذ در آنجا فرمانفرما بود و ریاست مذهبی را نیز در عهده داشت.[۱۴۱]
در بعضی ادوار عهد ساسانی رئیس کل هیربذان، هیربذان، بعد از موبذ بزرگ، در رتبه اول قرار داشته است.[۱۴۲] یکی از هیربذان معروف تنسر است، که در تأسیس و تشکیل دین رسمی زردشتی با اردشیر بابکان همدست بود.[۱۴۳] دیگر زروان داذ پسر مهرنرسه است، که «پدر او را نامزد امور مذهبی و قضایی کرده بود».[۱۴۴] ازین عبارت طبری استنباط میشود، که انجام بعضی امور قضایی هم از وظایف هیربذان بوده است. مسعودی صراحة گوید،[۱۴۵] که هیربذان بسمت قاضی فتاوی صادر میکردهاند.
دیگر از مأمورین عالیرتبت روحانی، که نمیتوانیم حدود وظایف آنان را تعیین کنیم، وردبذ[۱۴۶] (استاد عمل).[۱۴۷] دیگر دستور[۱۴۸] است، که ظاهراً متخصص در مسائل مذهبی و مباحث معقول و مشاوره قضایی بوده است، که مسائل معضل و مشکوک را به او رجوع میکردهاند.[۱۴۹]
مغان اندرزبذ (مگوگان اندرزبذ) «آموزگار مغان» یکی از عناوین موبذان موبذ بوده است.[۱۵۰]
روحانیون در روابط خود با جامعه وظایف متعدد و مختلف داشتهاند از قبیل: اجراء احکام طهارت و اصغاء اعترافات گناهکاران و عفو و بخشایش آنان و تعیین میزان کفارات و جرائم و انجام دادن تشریفات عادی هنگام ولادت و بستن کستیگ (کمربند مقدس) و عروسی و تشییع جنازه[۱۵۱] و اعیاد مذهبی. اگر در نظر بگیریم، که دیانت زردشتی در کوچکترین حوادث و وقایع دخالت داشته و هر فردی در مدت شبانهروز بر اثر اندکی غفلت دستخوش گناه و گرفتار پلیدی و نجاست میشده است، آنوقت آشکار میگردد، که روحانیون طبقه بیکاری نبودهاند و هریک ازین طبقه که ارثا ثروتی نداشت، بسهولت میتوانست از راه مشاغل مختلفه خود توانگر شود.[۱۵۲]
روزی چهار بار بایستی آفتاب را ستایش و ماه و آب را نیایش نمود. هنگام خواب و برخاستن و شستشو و بستن کمربند و خوردن غذا و قضای حاجت و زدن عطسه و چیدن ناخن و گیسو و افروختن چراغ و امثال آن بایستی هر کسی دعایی مخصوص تلاوت کند. آتش اجاق هرگز نبایستی خاموش شود و نور آفتاب نبایستی بر آتش بتابد و آب با آتش نبایستی ملاقات نماید و ظروف فلزی نبایستی زنگ بزند، زیرا که فلزات مقدس بودند. اشخاصی که بجسد میت و بدن زن حایض یا زنی که تازه وضع حمل کرده مخصوصا اگر طفل مرده از او بوجود آمده باشد-دست میزدند، بایستی در حق آنها تشریفاتی اجراء کنند، که بسی خستگیآور و پرزحمت بود.
اردایویراز،[۱۵۳] که از اولیاء دین زردشتی است، هنگام مشاهده جهنم در -میان معذبین، مثل قاتل و لواط و کافر و جانی، افرادی را هم دید، که بسبب استحمام در آبگرم و آلودن آتش و آب باشیاء پلید و سخن گفتن در حین تناول طعام و گریستن بر اموات و راه رفتن بدون کفش، در ردیف سایر گناهکاران، معذب بودند.
در باب مقامات روحانیون تفصیلی در کتاب هیربدستان (قانوننامه روحانیون) و کتاب نیرنگستان (رساله عملی در باب اجراء مراسم دینی) مذکور است. این دو کتاب دو قسمت از هوسپارم نسک است، که از فصول گمشده اوستای ساسانی میباشد.[۱۵۴] از جمله چیزهایی، که در هیربذستان شرح دادهاند، وظایف آن روحانی است، که برای اجراء تکالیف دینی به دهات و قصبات اعزام میشود و بیان کارهایی است، که آن روحانی در مدت غیبت خود برای تأمین کشت و زرع خویش باید بکند و همچنین ترتیب استخدام زنی یا کودکی است، که معاونت در اجراء مراسم دینی نماید. در قسمت دیگر از هوسپارم نسک مسئله مزدی، که باید برای تعلیم یک نفر زئوتر[۱۵۵] (رئیس مراسم آتشکده)[۱۵۶] و سایر اعمال روحانی[۱۵۷] داد، بحث شده است. زارعین هر دهی مکلف بودهاند، که لوازم روحانی مأمور آنجا را تهیه و آماده کنند.[۱۵۸]
روحانیون نه فقط مأمور اجراء تشریفات مذهبی بودند، بلکه هدایت معنوی قوم و تهذیب نفوس نیز بعهده آنان بود. تعلیمات بطور کلی اعم از ابتدائی یا عالی بدست روحانیون اداره میشد، زیرا که فقط این طایفه همه رشتههای علوم زمان را در دست داشتند. علاوه بر کتب مقدسه و تفاسیر آن، ظاهراً کتب بسیار در الهیات و قضائیات منتشر بوده است. الیزه نام یک نفر موبد «رئیس مغان» را ذکر کرده است،[۱۵۹] که بسبب احاطه بر علوم معقول بلقب افتخاری همگدین (یعنی «کسی که تمام احکام دین را میداند») ملقب شده بود. موبد مذکور پنج قانوننامه ذیل را، که حاوی کلیه آئین مغان است، خوانده بود ازاینقرار: انپرتکاش[۱۶۰] و[۱۶۱] یزپیت[۱۶۲] و پهلویگ[۱۶۳] («[قانوننامه] پهلوی») و پارسیگدین («دین پارسی») و علاوه بر اینها رسوم (مخصوص) موبذان را هم میدانست.
در فصل ششم این کتاب از مشاغل قضایی روحانیون بحث خواهیم کرد.
مالیه
شخصی، که او را واستریوشانسالار میخواندند «رئیس مالیات ارضی» بود.[۱۶۴] لفظ واستریوشانسالار یا واستریوشبذ بمعنی رئیس فلاحان است. مالیات ارضی بیشتر تحمیل فلاحان میشد، و چون میزان خراج را از روی حاصلخیزی زمین و خوبی و بدی محصول هر بلوکی تشخیص میدادند، مسلما واستریوشانسالار مأمور بوده است، که در باب محصول و زمین و آبیاری و سایر امور فلاحتی مراقبت کند. ظاهراً واستریوشانسالار ریاست اداره مالیه را داشته است و تصور میرود، که علاوه بر خراج املاک، وصول باج شخصی هم بعهده او بوده، زیرا که لقب هتخشبذ («رئیس صنعتگران») یعنی رئیس همه مردمانی، که کار دستی انجام میدهند، مثل غلامان و دهقانان و تاجران و غیره، نیز داشته است. باری شخص واستریوشانسالار هم وزیر مالیه و هم وزیر فلاحت و صناعت و تجارت بوده است.
از رجالی، که بمقام واستریوشانسالار رسیدهاند، یکی قبل از جلوس وهرام پنجم بوده موسوم به گشنسپآذار،[۱۶۵] دیگر ماه گشنسپ پسر مهرنرسه،[۱۶۶] دیگر یزدین، که نصرانی بوده و در عهد خسرو دوم میزیسته است.[۱۶۷]
از جمله مأمورین عالیرتبه مالیه آمارکاران مختلف، یعنی مأمورین وصول و رؤسای محاسبات را باید ذکر کرد شخصی که دارای مقام ایران آماکار بوده، طی دوره معینی از این عهد قائممقام و نایب وزرگفرمذار میشده است،[۱۶۸] اما وظایف او را در برابر واستریوشانسالار درست نمیدانیم چه بوده است. یکی دیگر از عمال بزرگ مالیه در آماکار (رئیس محاسبات دربار یا اقامتگاه شاهنشاهی) است.[۱۶۹] دیگر واسپوهرگان آماکار (مأمور وصول عایدات ایالت واسپوهرگان)،[۱۷۰] دیگر شهریو آماکار[۱۷۱] (که املاء تاریخی آن، شترپو آماکار است یعنی رئیس محاسبات شهربان=ساتراپ=والی)،[۱۷۲] که ظاهراً یک نفر مأمور ایالتی بوده است. دیگر آذرباذگان آمارکار (مأمور وصول در ایالت آذربایجان).[۱۷۳]
خزانهدار سلطنتی گویا لقب گنجور[۱۷۴] داشته است. به عقیده آقای هرتسفلد نگهبان مسکوکات دارای لقب گهبذ[۱۷۵] بوده است.
مهمترین درآمد دولتی خراج ارضی و باج شخصی بود.[۱۷۶] باج شخصی بدین طریق وصول میشد، که مبلغ وصولی را دفعة در اول سال تعیین میکردند و مأمورین این مبلغ را به بهترین اسلوب، که ممکن بود، در میان مؤدیان توزیع مینمودند. توزیع خراج ارضی در میان رعایا باین ترتیب بود، که پس از تقویم محصول هر بلوکی، به نسبت حاصلخیزی زمین از یک ششم الی یک سوم حاصل را دولت میگرفت،[۱۷۷]
معذلک مأمورین وصول در هنگام توزیع خراج و وصول آن اجحافات بسیار میکردند و چون مطابق این روش سال به سال درآمد دولت تغییر میپذیرفت، ممکن نبود پیشاپیش وضع مالیه را معلوم و مصارف را تخمین نمود. علاوه بر این بازرسی آن هم اشکال فراوان داشت و اکثر نتیجه این میشد، که چون جنگی فرا میرسید، پول در خزانه نبود، آنوقت وضع خراجهای فوقالعاده ضرور میشد و این قبیل خراجهای فوقالعاده تقریبا بطریق انحصار بر ایالات ثروتمند غربی، خاصه ایالت بابل، تحمیل میگردید.
در کتب اشارات بسیار هست، که پادشاهان هنگام جلوس، رعایا را از بقایای مالیاتی دوره سلف خود معاف میکردند و این خراجبخشی برای شاه جدید وسیله جلب قلوب عامه بود. وهرام پنجم چون بر تخت نشست فرمان داد، که از مالیاتهای معوقه، که میزان آن به هفتاد ملیون درهم بالغ میشد، صرفنظر کنند و مالیات ارضی سال جلوس او را هم یک ثلث تخفیف دهند.[۱۷۸] فیروز در ایام قحط و غلا ملت را عموما از ادای خراج ارضی و باج شخصی و مالیاتهای مخصوص خیریه و بیگار و سایر تحمیلات و عوارض معاف کرد.[۱۷۹]
علاوه بر مالیات رسم بود، که هدایایی هم بنام آیین میگرفتند. از این جمله است، تحفههایی، که در عید نوروز و مهرگان جبرا اخذ میشد[۱۸۰] تصور میکنم در اقلام عایدات دولت قلمی، که مخصوص درآمد املاک خالصه سلطنتی و حقوق خاصه شاهی بوده، از همه بیشتر اهمیت داشته است. یکی از جمله حقوق شاهی معادن طلای فارانژیون[۱۸۱] در ایالت پرس ارمنی[۱۸۲] بوده است.[۱۸۳] غنایم جنگی نیز از جمله عواید غیر منظم بود. خسرو دوم در ضمن تفاخری، که بمناسبت غنایم جنگ کرده، گوید، زر و سیم و همه قسم گوهر و مفرغ و پولاد و ابریشم و اطلس و پارچههای زربفت و چارپا و سلاح و زن و کودک و مرد اسیر» بدست آمد.[۱۸۴]
از شرایط صلح خسرو اول و یوستی نیانوس قیصر روم، در سال ۵۶۱، چنین استنباط میشود، که در آن وقت عوارض گمرکی نیز معمول بوده است، ماده سوم عهدنامه مزبور چنین مقرر میداشت، که تجار ایرانی و رومی، همچنانکه از اعصار قدیم تا آن تاریخ به سوداگری مشغول بودهاند، از آن پس هم میتوانند به تجارت هر قسم متاع بپردازند. اما کالای آنان باید از دوائر معمولی گمرک بگذرد. در ماده چهارم آن عهدنامه مقرر شد، که نمایندگان و رسولان رسمی هریک از متعاهدین در سرزمین طرف دیگر حق استفاده از اسبان چاپار دارند و میتوانند بلامانع و بیپرداخت عوارض گمرک تمام اجناسی را، که همراه دارند وارد خاک دیگری بنمایند.[۱۸۵]
مصارف دولت بیشتر عبارت بود از هزینه جنگ و مخارج دربار و حقوق مستخدمین و سایر مصارفی، که برای گردانیدن چرخ دولت و انجام امور عامالمنفعه و آبادانی کشور و بنا و تعمیرات و ترعه و غیره ضرورت پیدا میکرد، اما در خصوص امور عامالمنفعه غالبا (و شاید هم همیشه) مالیاتهای فوقالعاده نیز از مردم ایالتی، که آن امور بنفع آنان تمام میشد، میگرفتند. دولت علاوه بر بخشیدن مالیات، گاهی هم مستقیما وجه نقد میان فقرا تقسیم میکرد، مثلا وهرام پنجم و پیروز[۱۸۶] چنین عطایی کردهاند. وهرام پنجم زر و سیم بسیار بخشید و عطایای او نه فقط به بینوایان رسید، بلکه نجبا و اشراف نیز معادل بیست ملیون درهم دریافت کردهاند وجه امور خیریه، که از خزانه پرداخته میشد، ظاهراًً بسیار نبوده است: پادشاهان ایران عادت داشتهاند، که تا میتوانند، گنج خود را از زر و سیم و اشیاء گرانبها توانگر سازند.
بنا بر روایت مؤلفان ارمنی، در موقع جلوس پادشاه، همه مسکوکات خزانه را گداخته و با تمثال شاه نو ضرب میکردند. اسنادی نیز که در گنجها ضبط بود، پس از تغییرات ضروری، که در آن بعمل میآمد، بنام شاهنشاه جدید رونویس میشد.[۱۸۷]
صناعت و تجارت و شوارع
هیوئن تسیانگ سیاح مشهور چینی، که در آغاز قرن هفتم میلادی اوضاع ممالک مغرب آسیا را شرح داده است، محصولات صنعتی ایران را بطور خلاصه چنین بیان میکند.
«محصولات عمده این کشور طلا و نقره و مس و بلور کوهی و مروارید نادر الوجود و مواد گرانبهای دیگر است. صنعتگران این ملک پارچههای ابریشمی و پشمی و قالی و چیزهای دیگر میبافند»،[۱۸۸] مسلما صنعت پارچهبافی یکی از صنایع مهمه ایران بوده است.
برای وارد کردن سایر رشتههای صنعتی در کشور و برای کشت و زرع در صحاری لمیزرع، از قدیم الایام عادت بر این جاری بود، که اسیران جنگ را به چند گروه تقسیم کرده در قسمتهای مختلف کشور ساکن مینمودند، بدین طریق داریوش اول بسیاری از مردم ارتری را بخوزستان کوچانید[۱۸۹] و ارد اسیران رومی را در حوالی مرو جایگزین ساخت شاهپور اول نیز اسرای رومی را در گندیشاپور سکونت داد و در آنجا از مهارت رومیان در کار مهندسی استفاده کرده و بند معروف «قیصر» را برآورد.[۱۹۰] شاپور دوم اسیرانی را که در شهر آمد[۱۹۱] دستگیر کرده بود، بین شوش و شوشتر و سایر بلاد اهواز جای داد و این مردم انواع جدید ابریشم باقی را در آنجا رواج دادند.[۱۹۲] بیشتر اوقات این قبیل اماکن، که بهوسیله اسرا آباد میشد، بزودی راه خرابی میسپرد، ولی گاهی هم دوام و ثبات مییافت.[۱۹۳]
تجارت خشکی در طرق و شوارع کاروانرو قدیم صورت میگرفت. شاهزاده بزرگ از تیسفون در کنار دجله، که پایتخت بود، شروع میشد و از حلوان و کنگاور بهمدان میرسید. در همدان شوارع مختلف منشعب میشد، یکی بسمت جنوب از خوزستان و فارس گذشته بخلیج میپیوست دیگری بری میرفت و از آنجا راههایی از کوههای گیلان و البرز گذشته ببحر خزر منتهی میشد، یا از راه خراسان و دره کابل بهندوستان اتصال مییافت. راهی هم از ترکستان و حوضه تاریم بچین میپیوست.
از لحاظ ارتباط با دولت روم شهر نصیبین مرکز مهمی بشمار میرفت. از جمله شرایط صلحی، که در سال ۲۹۸ دیوکلسین[۱۹۴] به نرسه پیشنهاد کرد، یکی این بود که شهر نصیبین باید، (تنها) نقطه ارتباط دولتین باشد، لکن نرسه این ماده را نپذیرفت. در زمان آمین مارسلن همهساله در اوائل سپتامبر بازار بزرگی در شهر بتنه[۱۹۵] واقع در نزدیکی ساحل شرقی فرات مفتوح میشد، که متاع چین و کالای هند[۱۹۶] در آنجا فراهم میآمد. در سال ۴۱۰ بموجب فرمان قیصران روم هونوریوس[۱۹۷] نئودوزیوس صغیر بلادی، که مبادله تجارتی با ایران در آنجا جایز بود، چنین معین شد: در ناحیه شرق در جانب دجله شهر نصیبین، در غرب در سمت فرات شهر کالی نیک،[۱۹۸] در شمال ناحیه ارمنستان شهر ارتکزاتا.[۱۹۹] [۲۰۰] دو شهر نصیبین و سنجار، پس از آنکه خالی السکنة شد، بموجب صلحنامه ۳۶۳ به رومیان واگذار گردید.[۲۰۱]
تجارت دریایی تا اندازهای حائز اهمیت بود، اردشیر اول پس از آن که بر مسن و خاراسن[۲۰۲] دست یافت، در عمران بنادر قدیم و ایجاد بندرگاههای جدید سعی جمیل کرد. رینو[۲۰۳] گوید: «ایرانیان و اعرابی، که دولت از روی تدبیر در میان ایرانیان جای میداد، رفتهرفته نیروی دریایی معتنابهی تشکیل دادند. با کشتیهای رومی و حبشی بود، لکن بعد صاحب اختیار آن دریاها شدند و نفوذی که ایرانیان در دریا حاصل کردند، یکی از عللی بود، که قدرت و شهرت روم را در دریاهای شرق متزلزل و بکلی خاموش کرد».[۲۰۴] در سال ۵۲۳ پادشاه حبشه، برای اینکه با ساکنان حجاز جنگ کند، هفتصد کشتی سبک راه انداخت و ششصد سفینه ایرانی و رومی را به یاری خود حرکت داد. محصولات هند و جزیره سراندیب را کشتیهای حبشه برای رومیان میآوردند.[۲۰۵]
مهمترین کالایی، که بصورت ترانزیت از ایران میگذشت، ابریشم بود،[۲۰۶] اما چون ایرانیان مقدار بسیاری از ابریشم؟ ؟ ؟ را که وارد میکردند، به خود تخصیص میدادند، قادر بودند که محصولات خویش را بهر قیمتی بخواهند بممالک مغرب زمین بفروشند. از قرن ششم ببعد اهالی بیزانس بغرس درخت توت و تربیت کرم ابریشم موفق شدند و تا اندازهای از وارد کردن ابریشم خارجی بینیاز گردیدند. ترکان بتحریک اتباع سعدی خود کوششها کردند، تا از خسرو اول اجازه عبور دادن ابریشم خود را از خاک ایران حاصل کنند، اما نتیجه نبخشید.[۲۰۷]
از چیزهایی که چین از ایران میخرید، یکی وسمه معروف ایرانی بود، که قیمت گزاف میدادند و ملکه چین هر سال مقداری برای مصرف شخصی خود ابتیاع مینمود.[۲۰۸] قالیهای بابلی نیز طالب بسیار داشت.[۲۰۹] احجار قیمتی طبیعی و مصنوعی شام و مرجان و مروارید بحر احمر و منسوجات شام و مصر و مواد مخدره آسیای قدامی از جانب ایران به چین فرستاده میشد.[۲۱۰]
اما راجع بتشکیلات چاپارخانه (پست)، خلفا آن را بصورتی از ایران تقلید کردند، که چندان با تشکیلات عهد هخامنشی، که در کتب مورخان یونانی ضبط است، تفاوتی نداشت، پس یقین میتوان نمود، که در عهد ساسانیان هم بطور کلی همین تشکیلات وجود داشته است.
اداره چاپار مختص کارهای دولت بود و با مردم سر و کاری نداشت و فایدۀ آن اساسا این بود، که میان مرکز و ولایات ارتباط سریع و منظمی برقرار کند. اداره چاپار اشیاء و اشخاص و مراسلات را از شاهراههای معمور و مهیا حرکت میداد، و بهمین جهت در منازل بین راه به نسبت اهمیت آنها عدهای ملازم و اسب نگاه میداشت.[۲۱۱] گویا در آن زمان قاصد سوار و شاطر پیاده وجود داشته است. چنین معلوم میشود، که شاطرها مخصوص ولایات ایرانینشین بودهاند، چون فاصله منازل در این ولایات خیلی کمتر از فاصله منازل در سوریه و نواحی عربنشین بوده است و چاپاری نواحی اخیر را غالبا بعهده قاصد شتر سوار واگذار میکردهاند.[۲۱۲]
عنوان «وازابد» (بازاربد-رئیس بازار) در کتیبه کعبه زردشت (سطر ۳۴) دیده میشود.
سپاه
تا زمان خسرو اول سپاه ایران در زیر فرماندهی یک نفر سردار بزرگ موسوم به ایران سپاهبذ[۲۱۳] بود.[۲۱۴] این سردار اختیاراتش بمراتب بیشتر از یک نفر ژنرال فعلی بود. وی در عین حال وزیر جنگ و فرمانده کل نیرو محسوب میشد و در عقد صلح اختیار وافی داشت.
از اینکه سردار مذکور عضو دایره کوچک مشاوران شاهنشاه بود، چنین برمیآید، که تشکیلات و اداره کل سپاه کشور را در عهده داشته و بعنوان وزیر جنگ کارهای ادارات جنگی را تمشیت میداده است. معذلک باید بخاطر داشت، که اختیارات وزرگفرمذار محدود نبود و همواره میتوانست در کارهای لشکری دخالت کند و شخص شاهنشاه نیز در امور وزارت جنگ، که از ادارات مهم دولت بوده، غالبا مداخله مستقیم میکرده است. اغلب سلاطین ساسانی علاقه شدید به جنگ داشته و در اعمال نظامی شرکت میجستهاند، از این جهت میتوان فرض کرد، که ایران سپاهبذ در زمان پادشاهانی، که خود طبع سلحشوری داشتهاند، چندان قدرت و استقلالی دارا نبوده است.
اما در خصوص سرداران دوره اول عهد ساسانی، نمیتوان گفت کدام یک مقام ایران سپاهبذ داشتهاند. در کتب میبینم، که گاهی فرماندهان بعض نواحی ایران را هم سپاهبذ میگفتهاند.[۲۱۵] و ظاهراً شاهنشاه کنارنگان و مرزبانان و غیره را هم برای لشگرکشی معین میکرده است. مورخان بیزانسی و ارمنی و سریانی و غیره به ندرت اطلاعات روشنی در باب القاب سرداران ایران بما میدهند. گاهی بعضی از اعمال دولت، که شغل آنها کمتر با نظام مناسبت داشته، به سرداری لشکر نصب میشدهاند، مثلا از جمله سرداران ایرانی، که فوستوس بیزانسی در تاریخچه جنگهای شاپور دوم با ارمنستان شمرده است[۲۱۶] نام دبیران دبیر و رئیس تشریفات دربار و مباشر کل ارزاق هم مذکور است.
در کتب مؤلفان بیزانسی مخصوصا امثله متعدد میتوان یافت، حاکی از اینکه بعضی سرداران (سپاهبذها یا ایران سپاهبذها) از جانب شاهنشاه مأمور مذاکره در عقد صلح میشدهاند. چنانکه سورن مأمور مقاوله با یوستی نیانوس قیصر روم شد[۲۱۷][۲۱۸] و سیاوش ارتیشتاران سالار.[۲۱۹] و سپاهبذ ماهبوذ[۲۲۰] بجانب سرحد رهسپار شدهاند، که داخل مذاکره آشتی شوند[۲۲۱] مهرروس،[۲۲۲] که مهارت و زبردستی او در نصیحت و مشورت و امور جنگی مورد تصدیق آگاثیاس است،[۲۲۳] از جانب ایران نزد قیصر یوستی نیانوس گسیل شد. بنا بر تاریخ منسوب به استیلیتس[۲۲۴] سپاهبذ بیشتر جنبه سیاسی داشته و اعمال جنگی را مرزبانان اجراء میکردهاند.[۲۲۵] از امتیازات سپاهبذان این بود، که هنگام دخول ایشان به خیمهگاه شیپور زده میشد.[۲۲۶]
در کتاب کارنامگ (۳/۱۳) نام یکتن از ارتیشتاران سالارها (یعنی فرمانده جنگجویان) ذکر شده است. این لقب را در قرن پنجم میلادی یکی از پسران مهرنرسه موسوم به کاردار داشته است[۲۲۷] و بعد در زمان کواذ اول سیاوش باین مقام رسیده است. طبری گوید: ارتیشتاران سالار «بالاتر از سپاهبذ و تقریبا هم رتبۀ ارگبذ بوده است». از زمان کواذ اول ببعد این لقب در منابع تاریخی ما دیده نمیشود و از قراین چنین برمیآید، که ارتیشتاران سالار لقب دیگر ایران سپاهبذ بوده و خسرو اول جانشین کواذ آن منصب و مقام را منسوخ فرمود. هر چند پروکوپیوس گوید، که سیاوش اولین و آخرین شخصی بود، که لقب ارتیشتاران سالار یافت و کواذ بعد از قتل آن شخص عالیمقام عنوان و مقام او را هم لغو و نسخ کرد، اما به گفتۀ او درین باب اعتمادی نتوان داشت، زیرا که قسمت نخستین این خبر یعنی اولیت سیاوش درین مرتبه صحیح نیست، چه پسر مهرنرسه قبل از سیاوش حائز این مقام شده بود، بنابراین قسمت دوم هم قابل اعتماد نتواند بود.
رئیس مستحفظین سلطنتی را پشتیگبان سالار[۲۲۸] میگفتهاند. قسمتهایی از پیاده نظام (پایگان) به فرماندهی رئیس خود (پایگانسالار) در تحت اختیار حکام ایالات بوده و کار امنیه و میرغضب (دژخیم) و غیره را میکردهاند[۲۲۹] و نیز برای محافظت دهات در بعضی از نواحی کشور یک دسته تیرانداز به ریاست یک نفر تیربذ[۲۳۰] مأموریت مییافتهاند. در پایتخت سربازان افواج مستحفظ غالبا بسمت دژخیم مجرمین را سیاست میکردهاند.[۲۳۱] آموزگار اسواران (مؤدب اساوره)، که از مأمورین عالیرتبه بود، بایستی بشهرها و دهات برود، تا مردم جنگجو را به تکالیف جنگی و نظامات مختلفه لشکری آگاه کند.[۲۳۲]
در فصل پنجم و هشتم این کتاب تفصیل بیشتری راجع بوضع نظام مذکور است.
دبیران و سایر عمال اداره مرکزی
نفوذی که دبیران[۲۳۳] در کشور ایران داشتهاند، بسیار جالب توجه است: ایرانیان همیشه آراستگی صورت ظاهر امور را مهم میشمردهاند. اسناد رسمی و نامههای خصوصی همیشه میبایست بصورت مصنوع و سبک مقرر تحریر گردد. در این نامهها نقل قول بزرگان و نصایح اخلاقی و پندهای دینی و اشعار و معمیات لطیفه و امثال آن وارد میشد و مجموعه بسیار ظریفی تشکیل میداد، مقام و رتبه مخاطب و نویسنده را در طرز استعمال کلمات کاملا رعایت مینمودند. همان عبارتپردازی و تصنعات ادبی، که در اغلب کتب پهلوی و در اکثر بیانات پادشاهان هنگام جلوس میبینیم،[۲۳۴] در مکاتباتی، که زمامداران بزرگ دولت ساسانی فیما بین خودشان یا با دول خارجه میکردهاند، آشکار است.
نظامی عروضی در چهار مقاله گوید،[۲۳۵] «پیش از این در میان ملوک عصر و جبابرۀ روزگار پیش چون پیشدادیان و کیان و اکاسره و خلفا رسمی بوده است که مفاخرت و مبارزات بعدل و فضل کردندی و هر رسولی، که فرستادندی از حکم و رموز و لغز مسائل با او همراه کردندی و درین حالت پادشاه محتاج شدی بارباب عقل و و تمیز و اصحاب رای و تدبیر و چند مجلس در آن نشستندی و برخاستندی، تا آنگاه که آن جوابها بر یک وجه قرار گرفتی و آن لغز و رموز ظاهر و هویدا شدی... پس از این مقدمات نتیجه آن همیآید، که دبیر عاقل و فاضل مهین جمالی است از تجمل پادشاه و بهین رفعتی است از ترفع پادشاهی».[۲۳۶]
دبیرخانه دول اسلامی نیز مانند صدارت عظمی تقلید کاملی از ساسانیان است و وضعی که، نظامی عروضی در قرن دوازدهم میلادی از دبیرخانه عهد خود میکند، بطور کلی با تکلیف و وظایف دبیران زمان ساسانیان تطبیق تواند شد. نظامی عروضی گوید: «دبیری صناعتی است مشتمل بر قیاسات خطابی و بلاغی منتفع در مخاطباتی که در میان است بر سبیل محاورت و مشاورت و مساصمت در مدح و ذم و حیله و استعساف و اغراء و بزرگ گردانیدن اعمال و خرد گردانیدن اعمال و ساختن وجوه عذر و عتاب و احکام وثائق و اذکار سوابق و ظاهر گردانیدن ترتیب و نظام سخن در هر واقعه تا بروجه اولی و اخری ادا کرده آید پس دبیر باید که کریم الاصل شریف العرض دقیق النظر عمیق الفکر ثاقب الرای باشد و از ادب و ثمرات آن قسم اکبر و حظ وافر نصیب او رسیده باشد و از قیاسات منطقی بعید و بیگانه نباشد و مراتب ابناء زمانه شناسد و مقادیر اهل روزگار داند و بحطام دنیوی و مزخرفات آن مشغول نباشد».[۲۳۷]
زبردستترین منشیان و بهترین خطاطان در دربار استخدام میشدند و سایرین را بحکام ولایات میسپردند.[۲۳۸]
پس دبیران سیاستمداران حقیقی بشمار میرفتند، همه قسم اسناد را ترتیب میدادند و مکاتبات دولت را در دست میگرفتند. فرمانهای سلطنتی را انشاء و ثبت میکردند و جزء جمع هزینهها را مرتب مینمودند و محاسبات دولت را اداره میکردند.[۲۳۹] در مکاتبه با دشمنان و معارضان پادشاه بایستی به مقتضای مقام گاهی عادلانه و مسالمتآمیز چیز بنویسند و زمانی بتهدید و تخویف بپردازند. اما اگر در مصافی خصم برتری مییافت، حیات دبیران بر باد میرفت، چنانکه شاهپور پسر اردشیر اول داذبنداذ[۲۴۰] منشی آخرین پادشاه اشکانی را بدست خود هلاک کرد، زیرا که از جانب پادشاه خود نامه اهانتآمیز به اردشیر نوشته بود.[۲۴۱]
رئیس طبقه دبیران ایران دبیربذ یا دبیران مهشت نامیده میشد، که گاهی نام او در زمره مقربان پادشاه ذکر شده[۲۴۲] و پادشاه احیانا مأموریتهای سیاسی هم به او محول میکرده است.[۲۴۳]
خوارزمی دبیران دولتی را چنین میشمارد:[۲۴۴] ۱-داذدبیر (دبیر عدلیه)، ۲-شهر آماردبیر (دبیر عواید دولت شاهنشاهی)،[۲۴۵] ۳-کذگ آماردبیر (دبیر عایدات دربار سلطنتی)،۴-گنج آماردبیر (دبیر خزانه)،۵-آخور آماردبیر (دبیر اصطبل شاهی)،۶-آتش آماردبیر (دبیر عایدات آتشکدهها)،۷-روانگاندبیر (دبیر امور خیریه).[۲۴۶]
یک نفر دبیر امور عرب نیز در دربار شاهنشاه ایران بود، که سمت مترجمی هم داشت و مزد و حقوق او را اعراب حیره بجنس میپرداختند.[۲۴۷]
در کارنامگ در ردیف ملتزمان رکاب شاهنشاه در موقع شکار، مثل موبذان موبد و ایران سپاهبذ و دبیران مهشت و پشتیگبان سالار، نام اندرزبذ و اسپوهرگان (معلم واسپوهران) هم ذکر شده است.[۲۴۸] علاوه بر دراندرزبذ (رئیس تشکیلات دربار)، که گویا یکی از القاب وزرگفرمذار بوده است،[۲۴۹] مغان اندرزبذ (معلم مغها) و سگستان اندرزبذ (معلم مأمور سیستان)[۲۵۰] را نیز میشناسیم. دو مأمور بزرگ دیگر نیز بود، یکی مهردار سلطنتی[۲۵۱] و دیگر رئیس اداره اطلاعات.[۲۵۲] «نگاهبانان سالنامههای سلطنتی» هم گویا مقامی بلند داشتهاند.[۲۵۳]
غالباً طبری کلمات «وزیران و دبیران» را چنان بکار میبرد، که گویی دو دسته از وزرگان (بزرگان) هستند، که قائممقام یکدیگر میشدهاند. برای مثال این عبارت طبری را ذکر میکنیم، که گوید گاهی همه وزیران و دبیران هنگام جلوس شاهنشاه جدید تغیر و تبدیل مییافتهاند (طبری، ص ۸۳۶، نلدکه، ص ۵۳).
هیئت وزراء و عمال درجه اول دولت دستخوش تغیر و تحول میشدهاند. کاهی در تعداد وزراء و در مشاغل آنان تبدیلی حاصل میگشته است. کلمه پهلوی، که حاکی از این طبقه باشد بر ما مجهول است،[۲۵۴] ولی اشخاصی که، همواره جزء این طبقه بحساب میآمدهاند از این قرارند: وزرگفرمذار، موبذان موبذ، ایران سپاهبذ، ایران دبیربذ، واسترایوشبذ. در بعضی ادوار هیربذان هیربذ (رئیس کل آتشکدهها) نیز عضو هیئت وزراء بوده و ممکن است در قرون آخر دوره ساسانی استبذ[۲۵۵] (رئیس تشریفات)[۲۵۶] هم در زمره آنان بشمار آمده باشد.[۲۵۷]
تشکیلات ایالات
حکام ایالات، ساتراپها یا مرزبانان، نیز از مستخدمین عالیمقام دولت محسوب میشدهاند.[۲۵۸] در ردیف مرزبان-شهرداران، که لقب شاه داشتهاند، مرزبانان فروتر نیز بودهاند، که بر ولایات داخلی فرمانروایی میکردهاند.[۲۵۹]
آمیانوس اغلب ولایاتی را، که در زمان او تحت حکمرانی بذخشها و پادشاهان جزء و ساتراپها اداره میشد، نام برده است[۲۶۰] (بذخش علاوه بر حکومت، ریاست اسواران ولایتی را هم عهدهدار بوده است). اسامی ایالات ایران بنا بر روایت او از این قرار بوده است: آشور، خوزستان، ماد، پارس، پارت، کرمان بزرگ، هیرکانی (گرگان)، مرو، بلخ، سغد، سکستان، ولایت سکهای ماوراء آمودون، سریکا، هرات، ولایت پاروپانیزادها، زرنگ، رخج، گدروزی. علاوه بر این ایالات بزرگ، ولایات کوچکتری هم بوده، که ذکر نام آنها را بیحاصل دانسته است. این قلمدادی که آمیانوس کرده است، جز در مورد سریکا، که گویا مبالغهآمیز است، درست بنظر میآید دولت شاهنشاهی ساسانیان در قرون سوم و چهارم از سمت شمال و مشرق توسعه بسیار داشته و برطبق تفحصات آقای هرتسفلد،[۲۶۱] پس از فتوحات وهرام دوم، که در ۲۸۴ میلادی واقع شد، کشور ساسانیان در مشرق ایران کنونی شامل ممالک ذیل بود: گرگان (هیرکانی) و تمام خراسان،[۲۶۲] که در آن زمان بسی وسیعتر از امروز بود، جزء ایران محسوب میشد و گویا خوارزم و سغد و سکستان، که حدود آن خیلی وسعت داشت با ایالت مکوران و توران نیز ضمیمه آن بوده است. از طرفی هم ممالک ناحیه وسطای رود سند و مصبهای آن شط کچه[۲۶۳] و کاثیاوار[۲۶۴] و مالوا[۲۶۵] و ایالات ماوراء این ممالک جزء قلمرو ساسانی بشمار بوده است، مگر دره کابل و پنجاب، که به کوشانیان تعلق داشته است.[۲۶۶]
نلدکه[۲۶۷] باستناد بعض منابع عربی گوید، که ایالات ذیل هریک تحت فرمانروایی یک نفر مرزبان بوده است: ارمنستان (بعد از ۴۳۰)، بیت آرامائی، پارس، کرمان، سپاهان، آذربایجان، طبرستان، زرنگ، بحرین، هرات، مرو، سرخس، نیشابور (نیوشاهپور-ابرشهر)، طوس. بعضی از این ولایات وسعت زیادی نداشته و رویهمرفته گویا ساتراپنشینهای عهد ساسانی هم مانند زمان هخامنشیان دارای حدود ثابتی نبوده است. شاهنشاه بر حسب اقتضا مرزبانان را به ایالات و ولایات میفرستاده و بنا بر مصالح وقت حدود حکمرانی آنان را بزرگ و کوچک میکرده است. ظاهراً در اغلب موارد جنبه لشکری مرزبانان بر جنبه کشوری آنان رجحان داشته است، زیرا نظر بتمرکز شدیدی، که دولت ساسانی دارا بود، کارهای کشوری را مأمورین جزء (شهریک[۲۶۸] و دیهیک[۲۶۹] اداره میکردهاند. در زمان جنگ مرزبانان، غالبا مانند سرداران دیگر در زیر فرمان سپاهبذان بودهاند.[۲۷۰]
در اوایل قرن پنجم میلادی یک نفر پاذکوسپان تحت فرماندهی سپاهبذ قرار داشت. در زمان بهرام پنجم یزدگشنسپ پاذگوسپانی داشت.[۲۷۱]
مرزبانان از میان نجبا درجه اول انتخاب میشدهاند.[۲۷۲] گاهی در کتب ذکر شده است، که فلان مرزبان قصری در پایتخت داشت.[۲۷۳] از علائم مخصوصه افتخارات مرزبان یکی آن بود که تختی سیمین[۲۷۴] به او عطا شده باشد، و مرزبان-شهردار فرمانفرمای ایالت آلان و خزر حق داشت، که بر تختی زرین بنشیند.[۲۷۵] مرزبان ابرشهر ملقب به کنارنگ بوده است.[۲۷۶]
ایالات را به اجزائی چند تقسیم کرده، هریک را یک استان[۲۷۷] میگفتهاند. حاکم یک استان را استاندار میخواندهاند. نام استاندار کشکر و استاندار میشان در کتب مذکور است.[۲۷۸]
در نصیبین مردی باباینام،[۲۷۹] که از دودمان سلطنتی بود، «افتخارا برای امنیت سرحد»[۲۸۰] سمت استانداری یافت. ظاهراًً استانداران، که مثل مرزبانان قوه نظامی هم در اختیار خود داشتهاند،[۲۸۱] در اصل مباشر املاک سلطنتی بودهاند[۲۸۲] و احتمال میرود، که این سمت را همواره دارا بوده باشند، حتی وقتی هم که حکومت نظامی ایالتی از ایالات به آنان رجوع میشد، اگر در آن محل از املاک سلطنتی چیزی بود، مباشرت و اداره آن را هم بعهده داشتند.[۲۸۳]
تقسیم ایالات به بخشها فقط از جهت مقتضیات اداری بوده است. نلدکه گوید که هریک از بخشهای کوچک (که آن را شهر و کرسی آن را شهرستان میگفتهاند.[۲۸۴] در تحت حکومت یک نفر شهریگ بود و این شهریگ را از میان دهقانان اختیار مینمودند.[۲۸۵] در رأس دیه و مزارع تابع آن (روستاگ-رستاق) یک نفر دیهیگ قرار داشت.[۲۸۶]
- ↑ ما این تغییرات را بترتیب بمناسبت آن با حوادث تاریخی ذکر خواهیم نمود.
- ↑ athravan
- ↑ rathaeshtar
- ↑ vastryo fshuyant مقایسه شود با مقاله بنونیست موسوم به طبقات اجتماعی در روایات اوستایی، مجله آسیایی ۱۹۳۲، ص ۱۱۷ و بعد.
- ↑ Huiti
- ↑ asravan
- ↑ artorhtaran
- ↑ dibheran
- ↑ vastryoskan
- ↑ hutukkskan رک نامه تنسر، دارمستتر، ص ۲۱۴ و ۱۸–۵۱۷، مینوی، ص ۱۲. دارمستتر گوید: شاید محسوب داشتن دبیران بعنوان طبقه سوم ناشی از اشتباه مترجمان ایرانی و عرب بوده است، ولی این عقیده صحیح نیست، زیرا که وجود طبقه مخصوص دبیران در عبارت دیگر همین نامه تنسر تأیید شده است (دارمستتر، ص ۲۱۵ و ۵۲۰، مینو ۱، ص ۱۴)، که گوید: «و هریک از سران اعضاء اربعه را فرمود، که اگر در یکی از ابناء مهنه اثر رشد و خیر یابند و مأمون باشد بر دین یا صاحب بطش و قوت و شجاعت یا با فضل و حفظ و فطنت و شایستگی بر ما عرض دارند تا حکم آن فرماییم»، صفت حفظ و فطنت خاص دبیران بوده است. این نکته کاملا موافق است با عملی، که قبل از کواذ اول و خسرو اول مجری بوده است، یعنی سه شخص در انتخاب پادشاه صاحب اختیار بودهاند موبد. بزرگ و سپهبد و رئیس دبیران و این سه تن رؤسای سه طبقه نخستین بودهاند، (نامه تنسر، دارمستتر، ص ۲۳۹ و بعد، مینوی، ص ۳۸ و ما بعد). در کتاب مسعودی (التنبیه، ص ۱۰۳) فهرستی از مامورین عالیمقام دولت مذکور است و در آن پس از نام وزرکمهر مذار یا وزیر اعظم صاحبان منصب ذیل شمرده میشوند:۱-موبذ (رئیس روحانیان)، ۲-سپاهبذ (رئیس سپاه و طبقه جنگیان)، ۳-دبیربذ (رئیس دبیران)، ۴-هتخشبذ (رئیس صنعتگران و پیشهوران)، که واستریوشبذ (رئیس کشاورزان) نیز نامیده میشده و این کاملا مندرجات نامه تنسر را تایید میکند. بنا بر کتاب التاج جاحظ (چاپ قاهره، ص ۲۵) اردشیر اول ملت را به چهار طبقه تقسیم فرمود: ۱-سوارانی که از نژاد شاهی بودند، ۲-روحانیان و مستحفظین آتشکدهها (هیربذان)، ۳-پزشکان و دبیران و اخترماران، ۴-کشاورزان و پیشهوران.
- ↑ dadhvar
- ↑ Eran-spahdabh
- ↑ Eran-dibherbadh
- ↑ dibheran-mahisht
- ↑ در چاپ مینوی لفظ «دغل» بجای «دخل» آمده است.
- ↑ نامه تنسر، دارمستتر، ص ۱۸–۲۱۷ و ۵۲۲، و مینوی، ص ۱۵.
- ↑ شهرداران (املاء تاریخی آن شترداران Shatrdaran است و در اواخر عهد ساسانیان شاید تلفظ آن شهریاران بوده) و واسپوهران vaspuhran از ترکیبات پهلوی اشکانی میباشد. و اسپوهر، که ایده او گرام آرامی آن بربیتا bar-baita است، تحریفی است (بیلی، بولتن شرقی،۱۹۳۳، ص ۷۵) از لفظ ویسپوهر بمعنی «پسر طایفه». مقایسه شود با لفظ «ویسپتی» vispati و «ویسبذ» visbadh ص ۳۱ و ما بعد. در زمان هخامنشی هم لفظ فوق دیده میشود (پاپیروسهای آرامی الفانتین). در زبان ارمنی هم کلمه ویسپوهر هست و هم کلمه واسپوهر و هردو در آن لغت دخیل هستند و این در صورتی است، که لفظ سپوه sepuh ارمنی واقعا ویسپوهر ایرانی باشد. اما کلمه واسپوهر در ترکیب کلمه وسپورکان Varpurakan، که نام یکی از ایالات است، دیده میشود (نلدکه، طبری، ص ۵۰۱؛ بنونیست مجله تتبعات ارمنی، ج ۹، ص ۱۰-۹؛ مقایسه شود با هرتسفلد، پایکولی، لغتنامه شماره ۱۶۵٬۲۲۵ و ۳۰۰). از این گذشته درباره دو لفظ ویسپوهر و «واسپوهر» بحث بسیار کردهاند، در این باب رک هرتسفلد، گزارش باستان، ج ۷، ص ۱۸ و بعد و بخصوص مقاله شدر (تحت عنوان «یک لقب پرتوی در زبان سغدی» Ein parthischer Titel im Soghdischen در مجموعه «مطالعات هندی و ایرانی تقدیم بسر جورج کریرسون» Iraniau and Indian Sfudies presented to Sir George Grierson در بولتن شرقی، ج ۸، ص ۳-۲٬۱۹۳۶، ص ۷۳۷ و بعد. آقای شدر در این مقاله ثابت میکنند، که هر دو کلمه که پهلوی اشکانی میباشند، در تمام دوره اشکانی و ساسانی وجود داشتهاند و مراد از کلمه وبسپوهر («پسر طایفه») پسر ویسپتی vispati یا ویسبذ visbadh (رئیس طایفه) نبوده است، بلکه این لفظ دارای ارزش اجتماعی بیشتری شده بود و شاهزادگان خانواده شاهی را بدان مینامیدند. اما لفظ و اسپوهر در مورد اعضای طبقه نژادگان و نجبای درجه اول بکار میرفت. معذلک در متن پهلوی سورسخون (ترجمه ناوادیا، مجله شرقی ۲۹٬۱۹۳۵) بیشک لفظ پسی و - اسپوهر همچنانکه ناوادیا دریافته است، به معنای «ولیعهد» بکار رفته است. تغییری که آقای شدر در این مورد پیشنهاد کرده است، اینست که واسپوهر در اینجا لقب نیست؛ ستایش و توصیف است و مراد از آن «فرزند والاگهر» der hocacliche Sohn شاهنشاه است، که در عبارت ما قبل ازو نام بردهاند. اما این تعبیر این سؤال را بلا جواب میگذارد، که چرا بر «ولیعهد» پسی واسپوهر (فرزند والاگهر der hohadliche Sohn) نام نهادهاند نه پسی ویسپوهر» (شهزاده پسر. (dsr prinzliche Sohn؟
بهر حال لفظ «ویسپوهر» بشکل ایرانی خود، یعنی بیآنکه در پس ایده او گرام آرامی نهفته باشد، فقط در متون مانوی تورفان دیده میشود. آقای شدر بر آنست، که این کلمه را در زبان سغدی با تغییر مختصری بصورت ویسپوس VisPus بازیافته است، ولی هنینگ (رسالات آکادمی پروس،۱۹۳۷، کتاب دعای مانوی، ص ۷۳) بر این دعا خرده گرفته است. از طرف دیگر باید دانست، که متون مانوی لغات و اصطلاحات را بصورت مصطلح در آغاز دوره ساسانی نشان میدهند و در آن زمان فرقی، که اشکانیان بین دو لفظ ویسپوهر و واسپوهر میگذاشتند، هنوز از یاد نرفته بود، ولی ظاهراً ما مثالی از موارد استعمال لفظ ویسپوهر در ادبیات پهلوی اواخر دوره ساسانی در دست نداریم. باین جهت من گمان میکنم، که قبل از پایان این دوره لفظ ویسپوهر فراموش شده و اصطلاح واسپوهر جای آن را گرفته بود. - ↑ دارمستتر، ص ۲۱۰ و ۵۱۳، مینری، ص ۹.
- ↑ بحرین از زمان شاهپور دوم جزو ایران بود و ملوک حیره یک نفر امیر عرب از جانب خود در آنجا میگماشتهاند. لا اقل در قرون اخیر عهد ساسانی یکی از عمال عالیمقام ایران ناظر این امیر بوده است (رتشتین، ص ۱۳۱ و بعد).
- ↑ Chionites
- ↑ Albans
- ↑ کتاب ۱۸، بند ۶، فقره ۲۲.
- ↑ Albans
- ↑ هوفمان، ص ۱۰.
- ↑ Ksatrapa
- ↑ هرتسفلد، پایکولی، لغتنامه، شماره ۷۰۶.
- ↑ bidhakhsh
- ↑ bdeashkh
- ↑ بالاتر ص ۳۷-۳۵ را ببینید و نیز مقایسه شود با اشکال مختلف کلمه پادشاه در زبانهای گرجی و یونانی و سریانی (آندرآس). هرتسفلد، پایکولی، لغتنامه شماره ۲۱۴ و ۷۸۱.
- ↑ راجع به مرزبانان رک به فصل اداره ایالات ایران.
- ↑ پیروز Peroz، رک هرتسفلد، پایکولی، لغت شماره ۸۱۱. در یکی از قطعات مانویه نام برادر سوم شاپور مهرشاه، که پادشاه میشان بوده، ذکر شده است (M.47).
- ↑ هرتسفلد، پایکولی (ص ۴۱، ۴۵، ۴۷، ۴۸) و سکههای کوشانی و ساسانی در «دفاتر باستانشناسی هند» Mamoirs of the Archeolog. Survey of India شماره ۳۸.
- ↑ کعبه زردشت، سطر ۲۳-۲۲ رک، هنینگ در بولتن شرقی، ج ۹، ص ۸۴۶ و بعد.
- ↑ Adiabeae
- ↑ هرتسفلد در لغات پایکولی (شماره ۶۳۲) عناوین دیگری را که با کلمه شاه ترکیب شده، ذکر نموده است. زن شاه را بانبشن banbishn مینامیدند؛ مثلاً در کتیبه کعبه زردشت (سطر ۲۹) ملکهای بنام میشان بانبشن ذکر شده است.
- ↑ طبری، ص ۸۵۸، نلدکه، ص ۹۱.
- ↑ نامه تنسر، دارمستتر، ص ۲۱۰ و ۵۱۳، مینوی، ص ۱۰.
- ↑ نامه تنسر، دارمستتر، ص ۲۱۰ و ۵۱۳، مینوی، ص ۱۰. باید بخاطر داشت، که شهرداران در موقع تشریفات رسمی تیراندازی شاپور اول حضور داشتهاند.
- ↑ نگاه کنید نلدکه، طبری، ص ۴۳۷. اعضاء این هفت خاندان ممتاز ایران حق داشتند تاج بر سر نهند و از حیث نسب همرتبه شاهان بودند؛ فقط تاج آنان از تاج شاهنشاهان ساسانی کوچکتر بود (بلعمی، زتنبرگ، ج ۳، ص ۴۴۸).
- ↑ Karin اکنون میدانیم، که صورت صحیح این نام Karin است (کعبه زردشت، سطر ۲۸ و ۳۰)، نه کارین Karen، مقایسه شود با بیلی، بولتن شرقی، ج ۹، ص ۲۳۲.
- ↑ Suren
- ↑ Aspahbadh
- ↑ Pshlav
- ↑ SPandiyadh
- ↑ بنا به روایت موسی خورنی ارشویر Arshavir شاه پارتیان، که همان فرهاد چهارم است سه پسر داشت: اردشس Ardashes، کارن، و سورن، و دختری بنام کشم Koshm (نام اخیر، بنا بر عقیده مارکوارت، همان ایالت کومش Komish است، که به این صورت درآمده، نگاه کنید مجله شرقی آلمان، ج ۴۹، ص ۶۳۹). پسر ارشد جانشین پدر شد (بنابراین همان فرهاد پنجم است)، دو پسر دیگر سرسلسله دودمانهایی شدند، که بدین نامها معروفند: دختر ارشویر «سردار کل ایرانیان» را به شوهری اختیار کرد و اعقاب این زن و شوهر اسپهپتپهلو Aspahapet Pahlav نام گرفتند. اسپهپت همان اسپاذبتی spadhaqati قدیم است، که به پهلوی سپاهبذ spabbadk (تلفظ اسپاهبذ espabbadh ) میشود. همین کلمه را در زبان ارمنی بصورت سپرپت sparapet به عاریت گرفتهاند. این کلمه نامی بوده که سردار لشکر را بدان میخواندند، و در قرن پنجم هم با یک همزه اضافی بصورت اسپرپت asparapet نزد لازار فرپی و غیره دیده میشود (آندرآس). اسپهپت نزد پروکوپیوس بصورت اسپبدس Aspebedes، نزد فوتیوس بصورت: اسپندس Aspenedes دیده میشود و تئوفانس آن را بشکل اسپتیوس Aspethios آورده است. تئوفیلاکتوس (کتاب ۴، بند ۳، فقره ۵) از شخصی بنام اسپبدس Aspabedes اسم میبرد، که خویشاوند خسرو دوم و پدر وندوی و وستهم بود؛ همچنین مقایسه شود با نلدکه، ص ۲۷۳، یادداشت ۱. این است آنچه که نزد مورخان بوزنطی دیده میشود. از این گذشته فقط نزدیک نویسنده مذهبی موسوم به کوریل Kyrill باین کلمه بصورت اسپیتوس Asqebethos برخورد میکنیم. کلمه اسپبر سریانی محققا در اثر اشتباه کاتبان به این صورت درآمده و در اصل اسپبد Aspabad بوده است، که همان اسپاهبذ Aspahbadh باشد. اسپبر جز در داستان یولیانوس، که توسط هوفمان انتشار یافته است، در جای دیگری دیده نشد. (آندرآس). طبری اسپاهبذ را در زمزمه هفت دودمان ممتاز میشمارد (نگاه کنید به تصحیحی، که مارکوارت از متن کرده است، مجله شرقی آلمان، ج ۴۹، ص ۶۳۵). باید دانست که این روایت موسی خورنی تاریخی نیست: میدانیم، که سورن دشمن کراسوس بود و لشکرکشی کراسوس به ایران در زمان سلطنت پدر و سلف فرهاد چهارم صورت گرفت. ولی بهر حال ثابت شده است، که این سه خاندان مدتها قبل از ظهور ساسانیان از تیولداران و امرای بزرگ بودهاند. انتساب خانواده اسپندباذ به اشکانیان محققا بعدها جعل شده است، یعنی اوقاتی که تاریخ حقیقی اشکانیان از خاطرهها محو شده بود؛ در سلسله نسب یکی از افراد این خاندان (مهر نرسه، نگاه کنید طبری، ص ۶۹- ۸۶۸؛ نلدکه، ص ۱۰۹) بنام دارا (داریوش سوم) و پسرش کیاشک برمیخوریم (یعنی ارشک، که عنوان پادشاهان باستانی کوی Kavi یاکی را بدان افزودهاند) و سپس چند نام دیگر دیده میشود، که تعلق به خاندان اشکانی نداشتهاند (کلمه سیسنبروه Sisanabruh تحریفی است از سنتروک Sanatruk و به مشابهت کلمه ما قبل آن، که سیسبذ Sispadh بوده، به این صورت درآمده بعلاوه شجره نسب سوخرای قارنی، که در طبری، ص ۷۸-۸۷۷، نلدکه، ص ۲۸-هست، همچنین علایمی دارد، که میتوان گفت در ازمنه بعد تنظیم یافته است و بالنسبه جدید است و باین قیاس میتوانیم بگوییم، که انتساب خاندان مهران نیز به اشکانیان مجعول است. بدون شک قول مارکوارت صحیح است، که گوید، که منشأ میلاذ، پهلوان داستانی، به یکی از شاهزادگان یا شاهان اشکانی، که مهرداد نام داشتهاند، میرسد، اما از این نکته نباید چنین نتیجه گرفت، که انتساب خانواده مهران به گرگین پسر میلاذ دلالت بر تعلق آن خانواده به یکی از مهردادهای تاریخی دارد.
- ↑ شاهزاده پیروز، برادر شاپور اول، اواسپوهری ساسانگان میخواندهاند، رک هرتسفلد، پایکولی، ص ۴۵ و ۴۹.
- ↑ در کتاب فوستوس بیزانسی به دو سورن برمیخوریم، که پارسیگ لقب داشتهاند و ظاهراًً متعلق بشعبه صغرای سورن پهلو بودهاند.
- ↑ Zik
- ↑ بنا به روایت مناندرس، زیح Zihh یکی از مقامات بسیار عالی ایرانیان بوده است (مجموعۀ مورخان بیزانسی Corp. script. Byz.، ج ۱، ص ۳۷۴) اما باید دانست، که معمولاً مورخان بیزانسی نام خانوادگی ایرانیان را با القاب و عناوین آنان اشتباه میکردهاند مثلا زسیموس سورن راز Arkhe میخواند و پروکوپیوس چنین پنداشته است، که مهران مقامی یا لقبی است و گوید که پیروز سردار سپاه بمقام میرانس Mirranes رسید. هوبشمان (دستور ارمنی ج ۱، ص ۴۱) گوید که لفظ زیک Zik نزد فوستوس بیزانس، و زکس Zekas نزد آگاتانجلوس را این دو مؤلف نام خانوادگی پنداشتهاند و لقب مخصوص زیک مورد بحث را اضافه کردهاند. زیک و کارن (زکس Zekas و کارنس Karinas نزد آگاتانجلوس) دو تن از سرداران بزرگ شاپور دوم بودهاند، و غیر از کولاسس Cylaces و ارتابانس Artabanes هستند، که آمیانوس ذکر کرده است (نگاه کنید مارکوارت فیلولوکوس، ج ۵۵، ص ۲۱۳ و بعد. برای شناختن افراد معلوم خاندان زیک نامنامه یوستی را ببینید و نیز مقایسه شود با گزارش باستان ج ۴، ص ۵۷.
- ↑ Sokhral
- ↑ abruvan
- ↑ Dasht-f-Baren
- ↑ Gireh
- ↑ راجع به اعضاء خاندان کارن و سورن و مهران، رک یادداشتهای نلدکه، طبری ص ۲۸-۱۲۷٬۳۹-۴۳۸ و ۴۰-۱۳۹، راجع بسورن رک هرتسفلد؛ پایکولی، لغتنامه، شماره ۷۱۵، یوستی این اسامی را تکمیل کرده است (نامنامه کلمات کارن. Karen، سورن Suren، میثران Mithrana). راجع به اسپاهبذ رک یوستی، کلمه اسپادینی Spadapati، و هرتسفلد، پایکولی، لغات، شماره ۷۲۷. راجع باسپندیاذ (که در فارسی جدید بغلط اسفندیار خواندهاند) رک نلدکه، ص ۴۳۹ بعلاوه مقایسه شود با مارکوارت مجله شرقی آلمان،۴۹، ص ۶۳۳ و ما بعد، و ایرانشهر: ص ۷۱، و هرتسفلد، گزارش باستان، ج ۴؛ ص ۶۴ و ما بعد، هرمزدان، سردار معروف یزدگرد سوم، به یکی از هفت خاندان تعلق داشت، ولی نمیدانم که بکدام، مادرش از مردم خوزستان بوده و فرمانروایی این ایالت، که مشتمل بر هفتاد شهر بود، در خاندان او موروثی بود (طبری، ص ۲۵۳۸ و ۲۵۴۳، بلعمی، زتنبرگ، ص ۴۴۷ و ما بعد).
- ↑ لانگلوا؛ ج ۱، ص ۲۶۲.
- ↑ Dmavund
- ↑ Kausaghn
- ↑ Artabides
- ↑ Artabides
- ↑ Argabides
- ↑ Argabadh
- ↑ Hargobadh
- ↑ نلدکه، طبری، ص ۵، یادداشت ۱ و ۳؛ هرتسفلد، پایکولی، لغتنامه، شماره ۴۱۶. حدس یوستی را مبنی بر اینکه عنوان فوق از کلمه ارک مشتق شده، بارتلمه پذیرفته است (در باب معرفت زبانهای ایرانی میانه -mtteliranischen Mundarten Zur Kenntnis der ج ۱، ص ۱۶)، ولی هرتسفلد آن را مورد تردید قرار داده است.
- ↑ ابرسام در زمان اردشیر اول ارگبذ بود (طبری، ص ۸۲۳؛ نلدکه، ص ۲۷، تصحیح مارکوارت، رک هرتسفلد، پایکولی، لغتنامه شماره ۴۱۶ و کریستنسن در Ao، ج ۱۰، ص ۴۳ و بعد). مهر شاهپور در عهد یزدگرد اول دارای همین عنوان بوده است (لابور، ص ۹۷).
- ↑ «ناظر امور لشکری ایران» همان ایران سپاهبذ بوده-در کتاب «شاهنشاهی ساسانیان ص ۲۷ نیز این شخص را با ایران سپاهبذ یکی دانستهام ولی معذلک بعید بنظر میرسد، که ریاست کل قوای جنگی ایران یا وزارت جنگ بطور ارثی باشخاص تعلق یافته باشد. میتوان چنین حدس زد که در اینجا مقصود یک مقام نظامی محدودتری است مثلا مقام کنارنگ Kanarang (پروکوپیوس کتاب اول، بند ۶: کاتارگس، که آن را معادل استراتگوس Strathegos بیزانسی دانسته است. میشل سریانی آن را کنترل qanaraq ضبط کرده. ترجمه شاپور، ج ۲، ص ۱۵۸ به روایت پروکوپ این مقام در بعضی خانوادهها موروثی بوده است. کنارنگ عنوان مخصوص مرزبان ابرشهر (که کرسی آن نیشابور بود) بوده است، که پیوسته در معرض هجوم قبایل وحشی قرار داشته (مارکوارت، ایرانشهر ص ۷۵-۷۴؛ هرتسفلد، گزارش باستان، ج ۲، ص ۱۱۰). در عهد یزدگرد سوم و هجوم تازیان مرزبان طوس را کنارنگ میخواندند (ثعالبی، چاپ زتنبرگ، ص ۶۴۳ و بلادزی، چاپ دخویه، ص ۴۰۵، سطر ۷، که در آنجا این کلمه غلط چاپ شده). صاحبان فرهنگ فارسی جدید کنارنگ را بمعنی حاکم ولایت نوشتهاند.
- ↑ اینکه در «شاهنشاهی ساسانیان»، ص ۲۷، صاحب این شغل را اسپبذ نوشتهام، مسلم نیست. بیشتر احتمال دارد، که عنوانی شبیه به اسپوابذ یا اسواربذ باشد.
- ↑ Eran-ambaraghbadadh
- ↑ رک نلدکه، طبری، ص ۴۴۴؛ هرتسفلد، پایکولی، لغات، شماره ۶۶.
- ↑ گمان ندارم که شغل اخیر همان «مدیر کل خراج» (واستریوشانسالار) باشد. طبری (نلدکه، ص ۱۱۰) در مورد مشاغل بزرگی که مهر نرسی وزیر بسه فرزند خود داد در حق ماهگشنسپ فرزند دوم او گوید: در تمام مدت سلطنت وهرام پنجم صاحب شغل واستریوشانسالاری بود. اگر این شغل ارثی میبود، لازم میآید که ماهگشنسب مذکور فرزند ارشد باشد. البته میتوان چنین پنداشت، که طبری اشتباهی کرده است. (در جای دیگر طبری، نلدکه، ص ۱۱۲، اسامی فرزندان مذکور را بترتیب دیگر ذکر کرده و ماهگشنسپ آخر آنان است). اما اگر بگوئیم، که ماهگشنسپ در حقیقت ارشد اولاد بوده و ارثا بمقام واستریوشانسالاری رسیده است، لازم میآید، که مهر نرسه و پدرش ورازگ نیز قبلا همین مقام را داشته باشند، لکن دینوری (چاپ گیرکاس، ص ۵۷) اسم شخصی موسوم به گشنسپآذار را ذکر کرده، که او را وزیر بزرگ خراج» نامیده است و معنی آن بیشک واستریوشانسالار است. چون گشنسپآذار طبق دینوری بعد از وفات یزدگرد اول یعنی زمان مهرنرسی این شغل را داشته، پس مهرنرسی دارای آن مقام نبوده است. حال اگر فرضا قول دینوری را بکلی ترک کنیم، اشکال باقیست، زیرا که در این صورت ماهگشنسپ در زمان حیات پدر خود صاحب مقام موروث خانوادگی گردیده است و مسلما چنین فرضی خالی از صحت است. شاید بتوانیم بگوییم که مقصود شغل دیگریست، که آن را واسپوهرگان آمارکار یعنی «مستوفی خراج ایالت واسپوهرگان» میخواندهاند. در منابع ارمنی ذکری از این عامل عالیمقام رفته و در بعضی موارد گفتهاند، که خراج اصفهان در خانه این شخص جمع میشده است (هوبشمان، دستور زبان ارمنی، ج ۱، ص ۱۷۸). هرتسفلد چنین مدعی است، که واسپوهر بمعنای اخص عنوان «ولیعهد» است و اصفهان را معمولا به ولیعهد میسپردند و واسپوهرگان را نام رسمی این ایالت میداند. گزارش باستان، ج ۷، ص ۱۸ و بعد).
- ↑ در امارت عربی حیره مقام وزیر (ردف) در خانواده یربوع موروث بوده است. و این مقام به پاداش صرفنظر کردن این خانواده از سلطنت حیره به آنان تعلق گرفته است. (بنا بر روایت جوهری، رک انگر Enger در مجله شرقی آلمان، دوره ۱۳، ص ۲۴۰ و نیز رتشتین ص ۱۱۲ و ۱۳۳) این ترتیب اسلوب اداری ایرانیان است، که بحد افراط رسیده است و جز در کشور کوچکی مثل حیره که در تحت نظارت و حمایت دولتی عظیم واقع بود، اجرای آن ممکن نمیشده است.
- ↑ ممکن است رسمی را، که پادشاهان هخامنشی داشتهاند، در عهد ساسانیان هم باقی بوده باشد، این رسم که شاهنشاه مرجعاً از خانواده سلطنتی یا شش دودمان ممتاز دیگر زن اختیار میکرده است. مادر خسرو دوم از خاندان اسپاهبذ و خواهر وستهم و وندوی بود (نلدکه، ص ۲۷۳) اما در هر حال این قاعده استثنا داشته است. یزدگرد اول دختر رأس الجالوت جهودان را گرفت. خسرو اول دختر خاقان ترک و خسرو دوم شاهزاده خانم رومی را بحباله نکاح درآورد. از طرف دیگر شاهزاده خانمهای ساسانی بافراد شش دودمان دیگر میتوانستند شوهر کنند. دلیل آن اسم یکی از خواهرهای خسرو دوم است، که او را مهران میگفتهاند (نلدکه، ص ۱۴۰). یوحنای ممیکونی نام سرداری را ذکر کرده وختنگ Vakhtang نام و برادرش سورن، که هر دو خالوی خسرو دوم بودهاند (لانگلوا، ج ۱، ص ۳۷۰ و بعد ۳۷۳).
- ↑ جغرافیون عرب، ج ۲، ص ۲۰۷ و ما بعد.
- ↑ طبری، ص ۸۴۶، نلدکه، ص ۷۰ و ۷۱.
- ↑ طبری، ص ۸۵۸، نلدکه، ص ۹۱.
- ↑ ایضاً ص ۸۵۰ و بعد، نلدکه، ص ۹۲، ۹۳، ۹۴ و غیره.
- ↑ طبری، ص ۸۳۵، ۸۷۱، ۸۸۳-نلدکه ص ۵۰، ۱۱۳، ۱۳۳.
- ↑ نلدکه طبری، ص ۷۱، یادداشت ۱. راجع به اهلالبیوتات مقایسه شود با ترکیب بربیتا-ن bar-baita-n، که ایده او گرام واسپوهران است. از جمله ترکیبات مشابه نزد طبری یکی عنوان الوجوه و العظماء میباشد (ص ۹۹۶، نلدکه، ص ۲۸۲).
- ↑ طبری، ص ۸۳۴، ۸۴۶، ۱۰۴۵، ۱۰۶۱، نلدکه ص ۴۸، ۶۹، ۳۶۱، ۳۸۶.
- ↑ رک به پایینتر قسمت تشکیلات مرکزی.
- ↑ چاپ هوتسما، ج ۱، ص ۲۰۲.
- ↑ رک فصل چهارم و ضمیمه دوم کتاب.
- ↑ فصل هشتم.
- ↑ رک هرتسفلد، پایکولی، لغات شماره ۵۷۰-۵۶۷ و نیز مقایسه شود با کتاب بارتلمه در باب زبانهای ایرانی میانه، ج ۳، ص ۳۴ و بعد. این کلمه که نام طبقه اجتماعی و سیاسی است، با اصطلاح عقیق مانبذ، که در کتب مذهبی ذکر شده، یکی است (رک به ص ۳۱ کتاب حاضر و در باب کذگخوذای، که عنوان شاهزادگان عصر اشکانی بوده بالاتر ص ۳۳ را ببینید).
- ↑ Kadhagh-Khvadhayan
- ↑ dehkanan
- ↑ چنین بنظر میآید، که لفظ «دیهکان» dehkan در اواخر عهد ساسانی کلیت یافته و تا ازمنه اسلامی مصطلح بوده است. طبقه دیهکانان را به ویگرد Veghard برادر هوشنگ شاه داستانی نسبت دادهاند (کریستنسن، نخستین انسان و نخستین پادشاه در تاریخ داستانی ایرانیان ج ۱، ص ۱۴۴، ۱۵۰، ۱۵۱، ۱۵۳، ۱۵۵، ۱۵۹).
- ↑ مسعودی، مروج، ج ۲، ص ۲۴۱.
- ↑ رک مهل ترجمه شاهنامه، ج ۱، مقدمه، ص ۷.
- ↑ نلدکه، طبری، ص ۴۴۰.
- ↑ فانفلوتن، گزارش آکادمی پادشاهی علوم. VIoten, Verhand. d. konikI AKad van Westehschapenvan، امستردام ۱۸۹۲، ص ۱۳ و بعد.
- ↑ Hazarapati
- ↑ Chiliarchus qui secundum gradum imperi tenebat (نپوس Nepos : کنون Conon فصل سوم). در زمان اسکندر، هفستیون Hephaistion، و بعد پردیکاس perdiccas این عنوان را داشت. آنتیپاتر AntiPatre در زمان نیابت سلطنت پلیس پرخون pblysperchon کاساندر assandre را بمقام خیلیارخوس رسانید. بنا بر روایت دیودور (کتاب ۱۸، بند ۴۸) در پادشاهان ایران خیلیارخوس حائز رتبه اول بوده است (رک مارکوارت، مینوبوگوس، ج ۵۵، ص ۲۲۷ و بعد. و کلمه Chiliarchos در دائرةالمعارف «پولیویسووا» - cyklopadiepauly - Wissowa Realen ). عنوان هزاربذ در کتیبه پایکولی نیز دیده میشود (هرتسفلد، پایکولی، لغات، شماره ۳۸۲) و نیز مقایسه شود با «سورسخون» چاپ تاوادیا در مجله کاما،۲۹، ص ۶۷ و ۸۸-۷۸.
- ↑ Ariats Hazarapet dran
- ↑ -به مشابهت عنوان شاهنشاه: «شاهنشاه ایران و انیران».
- ↑ صورت صحیح این کلمه ظاهراً طبق کتیبه کعبه زردشت و کتیبه فیروزآباد (که ذکر آن پائینتر بیاید) فرمذار Framadher است نه فرماذار Framhar. معذلک در متن سورسخون فرماذار نوشته شده. بارمنی ورزگ فرمذار را ورزگهرم [ آن ]تر- hrama [na] tar Vzurg خواندهاند (هوبشمان، دستور ارمنی، ص ۸۳- ۱۸۲). معنی این کلمه «فرماندار بزرگ» است (ر ک، هرتسفلد، پایکولی، لغات شماره ۵۳۵). کلمه فرمذار اگر تنها ذکر شود بمعنی فرمانده و ناظر میآید و در اصطلاح روحانیان زردشتی به یکی از مقامات بزرگ اطلاق میشده، ولی مراد از آن معلوم نیست. (وست، متون پهلوی، ج ۱، ص ۱۴۵ و ج ۲، ص ۱۵۲ و ۲۸۶).
- ↑ الیزه، لانگلوا، ج ۲، ص ۱۹۰ و ۱۹۲.
- ↑ رک به ضمیمه دوم و نیز مقایسه شود با هرتسفلد، پایکولی، لغات، شماره ۱۰۰ در اندرزبذ-اندرزبذ تیسفون.
- ↑ طبری، ص ۸۱۶، نلدکه، ص ۹، کریستنسن AO، ج ۱۰، ص ۴۳ و بعد. ابرسام در عین حال ارگبذ نیز بوده است، بنابراین به خانواده ساسانیان تعلق داشته. آقای گیرشمن ضمن نامه خود بتاریخ ۳ ژوئیه ۱۹۴۰ با کمال لطف رونوشت کتیبهای را، که در فیروزآباد یافتهاند و از ابرسام ورزگفرمذار است، برای من فرستادهاند. موضوع کتیبه ساختمان پلی است.
- ↑ لابور، ص ۹۷.
- ↑ طبری، ص ۸۴۹ و ۸۶۸ و بعد، نلدکه، ص ۷۵ ببعد و ۱۰۸ ببعد.
- ↑ لازار فارپی، لانگلوا، ج ۲، ص ۲۷۰.
- ↑ طبری، ص ۸۶۶ و بعد، نلدکه، ص ۲۰۶.
- ↑ طبری، ۸۶۸ و نلدکه، ص ۱۰۸.
- ↑ در طول قرن ششم از قدرت ورزگ فرمذار کاسته شده، رک ضمیمه دوم.
- ↑ طبری، ص ۸۴۹. نلدکه، ص ۷۶.
- ↑ نمونه آن بزرگمهر میباشد. رک کریستنسن، AO، ج ۸، ص ۸۱ و بعد.
- ↑ طبری، ص ۸۴۹، نلدکه، ص ۷۶.
- ↑ انگر در مجله شرقی آلمان، ج ۱۳، ص ۲۴۰.
- ↑ انگر، مجله شرقی آلمان ج ۱۳، ص ۲۴۲.
- ↑ ایضاًً ۱۴۰.
- ↑ athravan
- ↑ رک کریستنسن، ایرانیان ص ۲۷۹ و ما بعد. آمیانوس مارسلینوس، کتاب ۲۳، بند ۶ فقره ۳۴.
- ↑ مذکور است، که زروانداذ Zurvan dadh پسر مهرنرسه (از خاندان سپندیاذ) بمقام «هیربذان هیربذ» رسید.
- ↑ نظیر سلسله بزرگ سادات نزد شیعیان.
- ↑ Kavi Vishtaspa
- ↑ Manush-tchithra
- ↑ paradhata
- ↑ فصل ۳۳ ترجمه وست، ص ۲۳۷ بندهشن ایرانی (چاپ انکلساریا). بنا بر شجرة النسبی، که در طبری مذکور است (ص ۷۸-۸۷۷، نلدکه، ص ۲۸-۱۲۷) خاندان کارن نیز همین منوچهر را نیای بزرگ خود میشمرد.
- ↑ آگاثیاس کتاب دوم، بند ۲۶.
- ↑ حافظ بزرگان دین مقام معنوی و روحانی آنان بود.
- ↑ آمیانوس، کتاب ۲۳، بند ۶، فقره ۳۵.
- ↑ maguan
- ↑ magugan
- ↑ maguan
- ↑ mnguan
- ↑ مهرهای «بافرگ» Bafarragh و کواذ، که اولی مغان مغ آتش آذرگشنسپ بود (راجع به آتش فصل سوم را ببینید)، هرتسفلد، پایکولی، ص ۸۲.
- ↑ magupat
- ↑ مورخان یونانی و رومی، مغان و موبدان را یکسان «ماگوس» Magus خواندهاند. بعکس نزد مورخان ایرانی و عرب کلمه موبذ را مسامحه در مورد کلیه مقامات دیانتی روحانیون پارسی استعمال کردهاند.
- ↑ pabhagh
- ↑ Vedh-Shahpuhr
- ↑ هرتسفلد، پایکولی، ص ۸۱-۷۹.
- ↑ طبری، ص ۸۱۶، نلدکه، ص ۹(بهر 'Pahr)؛ رک کریستنسن، AO، ج ۱۰، ص ۵۰-۴۹.
- ↑ بندهشن، وست، فصل ۳۳، چاپ انکلساریا، ص ۲۳۶.
- ↑ برون، منتخب اعمال شهدای ایران، ص ۲۱۳.
- ↑ رک فصل ششم.
- ↑ مثلا رک طبری، ص ۹۶۵، نلدکه، ص ۲۵۰.
- ↑ راجع بمقام وست موبدان بطور کلی رجوع شود به شاهنامه فردوسی. مقایسه شود. با نهایه، ص ۲۴۰ و ۲۲۷، که طبق آن موبذان موبذ وصیتنامه شاه متوفی را باز نموده، در مقابل پسر و جانشین او میخواند. راجع بمقامی که موبذان موبذ در موقع انتخاب پادشاه در بعضی از ادوار داشته رک فصل ششم. موبذان موبذ اعتراف شنو پادشاه محسوب میشود، طبری، ص ۷۶۲، نلدکه، ص ۹۷.
- ↑ aethrapaiti
- ↑ مفاتیحالعلوم، چاپ فانفلوتن، ص ۱۱۶؛ اونوالا، مجله کاما ۱۹۲۸، ص ۴ و ۱۳.
- ↑ طبری، ص ۴۲-۱۰۴۱، نلدکه، ص ۳۵۳. محققا در این عدد اغراقگویی شده. یعقوبی (چاپ هوتسما، ج ۱، ص ۲۰۲) کلمه هیربذ را «حافظ آتش» معنی میکند. در نهایة (ص ۲۲۸) آمده است، که هیربذان میربذ بشاه اطلاع داد، که آتش مقدس خاموش شد (پایینتر را ببینید).
- ↑ در فصل سوم، جزئیات راجع به آتشکده و عبادت ذکر شده است.
- ↑ نگاه کنید به ضمیمه دوم.
- ↑ دینکرد، چاپ پشوتن سنجانا، ج ۹، ص ۴۵۰ و ۴۵۶، ترجمه، ص ۵۶۹ و ۵۷۸. کریستنسن، AO، ج ۱۰، ص ۴۷-۴۵ و نیز مقایسه شود با فصل سوم کتاب حاضر.
- ↑ طبری، ص ۸۶۹، نلدکه، ص ۱۱۰.
- ↑ مروج، ج ۲، ص ۱۵۶.
- ↑ Vardabadh
- ↑ بنونیست، مجله مطالعات ارمنی، ج ۹، ص ۱۰. در کعبه زردشت نیز نام یک وردبذ مذکور است.
- ↑ Dastvar
- ↑ اردشیر اول برای تدوین اوستا تمام دستورات و موبدان مملکت را جمع نمود. گاهی کلمه دستور بطور اعم برای تمام افراد روحانیون زردشتی بکار رفته است.
- ↑ «سورسخون»، تاوادیا، مجله کاما،۲۸، ص ۶۶ و نیز نگاه کنید به الیزه، هوبشمان، دستور زبان ارمنی، ج ۱، ص ۹۹ و هوفمان، ص ۵۱-۵۰. ویه پناه، مگوگان اندرزبذ رک مقدمه، ص ۷۵. مقام مسی مغان، که در هنگام حمله عرب در دماوند بوده و همچنان تا یک قرن و نیم بعد از هجرت باقی ماند، مقامیست که در اواخر عهد ساسانیان وضع شده است (مارکوارت، ایرانشهر، ص ۱۲۸).
- ↑ راجع به نهادن اموات در دخمه هارک به ص ۵۲ کتاب حاضر.
- ↑ دینکرد، کتاب هشتم، فصل ۲۰، فقره ۴۴.
- ↑ Arday Viraz
- ↑ خلاصه آن در دینکرد، کتاب ۸، فصل ۲۸ آورده شده و یک قسمتی از آن دو هنوز موجود است. نیرنگستان، چاپ عکسی داراب دستور فلوتن سنجانا، بمبئی ۱۸۹۴؛ ترجمه انگلیسی بلسارا. ائیرپستستان و نیرنگستان Aerpastan and Nirangastan، بمبئی ۱۹۱۵. نیرنگستان بتصحیح و تحشیه آناتول واک Anatol Waag (تحقیقات ایرانی، ج ۲). لیپزیگ ۱۹۴۱.
- ↑ Zaotar
- ↑ برای آگاهی از جزئیات راجع به عبادت پایینتر فصل سوم را ببینید.
- ↑ دینکرد. کتاب ۸، فصل ۳۱، فقره ۲۰.
- ↑ دینکرد، کتاب ۹، فصل ۴۱، فقره ۱۶. بنا بر مندرجات ورشتمان سرنسک Varrhtmansarask، که کتاب دیگریست از اوستای ساسانی.
- ↑ انگلوا، ج ۲، ص ۲۳۰.
- ↑ Anpartk'ash
- ↑ در زیر این صورت ارمنی ظاهراً کلمه پهلوی امبردکیش ambard-kesh مخفی است که معنی آن تقریباً «مجموعه کامل عقاید دیانتی» است.
- ↑ Bozpayit
- ↑ پهلوی بزپتت bazpatit بمعنی اعتراف گناهان. اعتراف گناهان، که در عهد ساسانیان معمول شد، بدعتی بود، که ظاهراً بتقلید ادیان خارجی (عیسوی؟، مانوی؟) شیوع یافت، در این باب رک پتازونی R. Pettzzoni در یادگارنامه مودی، ص ۴۳۷ و ما بعد.
- ↑ طبری، ص ۸۶۹، نلدکه، ص ۱۱۰. مقایسه شود با هرتسفلد، پایکولی، لغتنامه، شماره ۲۷۴.
- ↑ دینوری، ص ۵۷.
- ↑ طبری، ص ۸۶۹، نلدکه، ص ۱۱۰.
- ↑ طبری، ص ۱۰۶۰، نلدکه، ص ۳۸۳.
- ↑ رک اواخر ضمیمه دوم این کتاب.
- ↑ هرتسفلد، پایکولی، ص ۸۱-۸۰.
- ↑ تالاتر ص ۱۲۸، یادداشت ۷ را ببیند.
- ↑ shahrpav amarkar
- ↑ پایکولی، لغت شماره ۴۳۸.
- ↑ پاخوموف pachomov و نیبرگ در مجله انجمن علمی آذربایجان، ص ۲۶ تا ۳۴.
- ↑ کعبه زردشت، سطر ۳۳، هوبشمان، صرف و نحو ارمنی، ج ۱، ص ۱۲۶. بزبان پارسی باستان آن را گنزبر ganzabara میخواندند رک به ایلرس، نامهای کارداران، I، ص ۱۲۳.
- ↑ پایکولی؛ لغتنامه؛ شماره ۲۴۷.
- ↑ لغت پهلوی مالیات ارضی خراگ Kharagh بوده (کلمه عربی خراج از آنجا آمده). ظاهراً این کلمه در زمان هخامنشیان از زبان آرامی گرفته شده. رک کنید به مقاله هنینگ تحت عنوان: «خراج عربی Orientalia "Arabisch harag، ۴؛ رم ۱۹۳۵، ص ۹۳-۲۹۱.
- ↑ یا طبق دینوری (ص ۷۲) از یک عشر تا نصت محصول، دوری یا نزدیکی بشهر را هم بحساب میآوردند.
- ↑ طبری، ص ۸۶۶، نلدکه، ص ۱۰۵.
- ↑ طبری، ص ۸۷۴، نلدکه، ص ۱۲۲.
- ↑ رک فانفلوتن، تحقیق در باب تسلط عرب (گزارش آکادمی پادشاهی علوم هند، آمستردام ۱۸۹۲) ص ۹. رسم هدایا و پیشکش تا زمانهای اخیر هم متداول بوده، رک گرزن، ایران و گریفیلد. J. Greehfield تشکیلات دولت ایران. Staates Die Vcrfassung des persischen، برلن ۱۹۰۴. ص ۳۴۶. راجع به جشنهای نوروز و مهرگان رک فصل سوم کتاب حاضر.
- ↑ pharangion
- ↑ pesasmeine
- ↑ پروکوپیوس، جنگ ایران، کتاب اول، بند ۱۵.
- ↑ رک فصل نهم.
- ↑ رک لویگری Louis H. Gray در یادگارنامه مودی، ص ۱۴۹. مقایسه شود با استقلال گمرکی ایران تألیف رضا صفینیا، تهران ۱۳۰۷ شمسی، ص ۹۹ تا ۱۰۲.
- ↑ طبری، ص ۸۶۶ و ۸۷۳، نلدکه، ص ۱۰۵ و ۱۱۰.
- ↑ پاتکانیان، مجله آسیائی،۱۸۶۶، شماره ۱، ص ۱۱۳.
- ↑ بیل، اسناد بودایی راجع بعالم غربی، ج ۲، ص ۲۷۸.
- ↑ رک هرودت، کتاب ششم، بند ۱۱۹ و فلاویوس فیلوستراتوس، کتاب اول، بند ۲۴.
- ↑ نلدکه، طبری، ص ۳۳، یادداشت ۲.
- ↑ Amida
- ↑ مسعودی، مروج، ج ۲، ص ۱۸۶.
- ↑ اشپیگل Spiegel معرفت دوره باستانی ایران Altertunskunde Eranische، ج ۳، ص ۶۶۰.
- ↑ Diocletieh
- ↑ Batne
- ↑ آمیانوس مارسلینوس، کتاب ۱۶، بند ۳، فقره ۳.
- ↑ Honorrius
- ↑ Callinique
- ↑ Artaxata
- ↑ رینو، روابط سیاسی و تجارتی امپراطوری روم با آسیای شرقی، پاریس ۵۸۶۳، ص ۲۶۷ و ما بعد. ,Relations poliliques et comnerciales de Tenpire Reinaud romain avec LAsie orientale.
- ↑ آمین مارسلن، کتاب ۲۵، بند ۷، فقره ۱۱.
- ↑ Kharacene
- ↑ Reinand
- ↑ رینو، ص ۲۴۱، نیز مقایسه شود با ص ۲۹۲ همین کتاب. راجع بامارات مسن، خاراسن رک رسالات انستیتوی فرانسه، Inscript. et Bellres-Lettres XXIVb Acad. des، ص ۱۵۵ و بعد؛ همچنین شدر و حسن البصری، اسلام،۱۴، ص ۱۱ و ما بعد.
- ↑ رینو، روابط سیاسی او تجاری و غیره، ص ۲۶۹ و بعد.
- ↑ مقایسه شود با یوستی، فقه اللغه، II، ص ۲۷۷، یادداشت ۱.
- ↑ هرتسفلد، دروازه آسیا، ص ۱۲۲؛ شدر، ایرانیکا (رسالات انجمن علمی کونینکن ۱۹۳۴)، ص ۴۱ و بعد.
- ↑ هیرت، Hirtl، مطالعات چینی، Chiresische Studien، ص ۲۳۵ و بعد.
- ↑ هیرت، چین و روم شرقی، ص ۲۵۳.
- ↑ ایضاًً، ص ۲۷۹-۲۳۴.
- ↑ بغدپسپانیگ Baghdespanigh «(اسبی) که متعلق به چاپار سواره پادشاهی بوده»، کتاب خسرو و غلامش، چاپ اونوالا، بند ۹۹ و یادداشت ناشر.
- ↑ کرمر. تاریخ تمدن شرق، ج ۱، ص 96-195 'Kulturgesch. d. Orients. Krem er نمیتوان بطور تحقیق معین کرد، که آیا مدیران پست مانند زمان خلفا مکلف بودهاند، در امور ولایات مراقبت نموده، به دربار گزارش بدهند یا خیر. مراقبتی نظیر این، که تا اندازۀ مخفی بوده، در بعضی ادوار از وظایف رؤسای محاکم صلح محسوب میشده است، ولی بعید نیست، که به صورتهای دیگر هم مراقبتهای سری در امور معمول بوده باشد. ایران از زمانهای بسیار قدیم دایره جاسوسی بسیار منظمی داشته است. بنا بر برنامه تنسر بزرگان در عهد خسرو اول سنگینی بار مراقبتهای خفیه را احساس میکردند. عین عبارت چنین است: «اما دیگری که نبشتی شهنشاه منهیان و جواسیس برگماشت بر اهل ممالک مردم جمله از این هراسانند و متحیر شدند، از این معنی اهل برائت و سلامت را هیچ خوف نیست، که عیون منهی پادشاه را تا مصلح و مطیع و تقی و رامین و عالم و دین و زاهد در دنیا نبود، نشاید گماشت، تا آنچه عرض دارد از تثبیت و یقین باشد». از این عبارت معلوم میشود که دولت خواسته است تأسیس این دایره را بنحو خوبی جلوه دهد. اما اصطلاح عیون پادشاه بمعنی چشمهای پادشاه، که بر این جاسوسان اطلاق میشده، خیلی قدیم است و در زمان هخامنشیان هم معمول بوده است. (نامه تنسر، دارمستتر، ص ۲۲۶ و ۵۳۲).
- ↑ Eran-Spahbadh
- ↑ تمام این عنوان در کارنامگ، بخش ۱۰، فقره ۷ موجود است، نلدکه، مقالات بتسن برگر،۴، ص ۶۱.
- ↑ در بعضی کتب «تاریخی چندین بار صحبت از سپاهبذ سواد (بینالنهرین) به میان میآید. وستهم پس از مرگ یزدگرد اول (دینوری، ص ۵۷)، و شاهپوهر، پسر وهرام، در زمان گواذ اول (نهایة، ص ۲۲۶) دارای این مقام بودهاند. نگاه کنید به ضمیمه دوم.
- ↑ لانگلوا، ج ۱، ص ۲۵۸ و بعد.
- ↑ آمین مارسلن، کتاب ۲۵، بند ۷، فقره ۴.
- ↑ پایینتر را ببینید.
- ↑ پروکوپیوس، جنگ ایران، کتاب اول، بند ۱۱.
- ↑ Mahbodh
- ↑ Mermeroes
- ↑ ۲۲/۲.
- ↑ ترجمه ریت، ص ۷۴ و غیره.
- ↑ راجع به تغییراتی؛ که بدست خسرو اول در تشکیلات مملکتی انجام گرفت و منجر به منسوخ کردن مقام ایران سپاهبذ و تعیین چهار سپاهبذ شد، به فصل هشتم رجوع کنید.
- ↑ پاتکانیان، مجله آسیایی ۱۸۶۶، I، ص ۱۱۲.
- ↑ طبری، ص ۸۶۹، نلدکه، ص ۱۱۱.
- ↑ طبری، ص ۸۶۹، نلدکه، ص ۱۱۱.
- ↑ کارنامگ، بخش ۱۰، فقره ۷؛ نلدکه، مقامات بتسن برگر، IV، ص ۶۲-۶۱.
- ↑ نلدکه، طبری، ص ۴۴۸.
- ↑ هوفمان، ص ۶۱.
- ↑ طبری، ص ۱۰۴۳، نلدکه، ص ۳۵۶. در اوایل دوره عباسیان رئیس قراولان خلیفه سمت دژخیم را نیز داشته است. (کرمر، تاریخ تمدن شرق، ج ۱، ص ۱۹۰)
- ↑ نامه تنسر، دارمستتر، ص ۲۱۸ و ۵۲۲، مینوی، ص ۱۵ و ۱۶.
- ↑ هرتسفلد، پایکولی، لغتنامه، شماره ۲۶۴؛ مقایسه شود با کتاب شدر موسوم به Esra der Schreiber(Beitrage zur historischen Theologie,5, Tubingen 1930) ؛ ص ۳۹ و بعد، بخصوص ص ۴۸-۴۷.
- ↑ طبری و فردوسی و ثعالبی.
- ↑ چاپ برون، ص ۲۴، ترجمه همین شخص، ص ۲۵ و بعد.
- ↑ ایضاً ص ۲۵، ترجمه، ص ۲۷ و نیز رک ابن قتیبه، عیون الاخبار، چاپ قاهره، ج ۱ ص ۴۲ و بعد.
- ↑ ایضاً، ص ۱۲، ترجمه،۱۲ و بعد.
- ↑ فردوسی، چاپ مهل، ج ۵، ص ۳۵۸، بیت ۳۲۴ و بعد.
- ↑ طبری، ص ۱۰۶۰، نلدکه، ص ۲۴۲؛ خسرو اول یک نفر دبیر را که «صاحب نسب و لیاقت و قابلیت» بوده است، مأمور نگاهداری فهرست سپاهیان و مأمور عرض سپاه کرده بود.
- ↑ Dadhbundadh
- ↑ طبری، ص ۸۱۹، نلدکه، ص ۱۴.
- ↑ کارنامگ، بخش ۱۰، فقره ۷؛ نلدکه، مقالات بتسن برگر، IV، ص ۶۲؛ مقایسه شود با نلدکه، طبری، ص ۴۴۴.
- ↑ کارنامگ همانجا، نهایه، ص ۲۳۲: یزدگرد، رئیس دبیران. در نهایه (ص ۳۴۱) صحبت از شخصی میشود، که مقام دبیربذ و فرمانداری پایتخت را تواما داشته است. نمیشود تشخیص داد، که آیا یوانویه Yuvanoe «رئیس دیوان رسایل» یزدگرد اول (طبری، ص ۸۵۹، نلدکه ص ۹۲) مقام ایران دبیربذ داشته است، یا فقط رئیس یکی از شعب دبیرخانه بوده است.
- ↑ هرتسفلد، پایکولی، فهرست لغات، شماره ۴۲۹ و اونولا، ترجمه عباراتی از مفاتیح العلوم الخوارزمی، مجله کاما ۱۹۲۸، ص ۵ و ۱۷-۱۶.
- ↑ مقایسه شود با شدر، Esra der Scdretber، ص ۴۷ و بعد.
- ↑ یعنی دبیر اموری که مربوط بروان است. طبق وقفنامهها و غیره کارهای خیریه را برای روح (پذروان (padd ruvan انجام میدادند. در باب مدیر یا دبیر امور خیریه نگاه کنید دینوری، ص ۵۷ و مقایسه شود با بنونیست، مطالعات شرقشناسی Etudes d'orientalismes، که از طرف موزه گیمه به یاد ریموند لینوسیه Raymonde Linossier چاپ و منتشر شده، V، ص ۱۵۸. آندرآس-هنینگ، ادبیات مانوی به زبانهای ایرانی میاته Mitteliranische Manichaica، ج ۲، (گزارش آکادمی پروس،۱۹۳۳)، ص ۳۱۷، یادداشت ۲. شدر، ایرانیکا، ج ۱(رسالات انجمن علمی گوتینگن ۱۹۳۴)، ص ۸ و ۱۹؛ هنینگ، بولتن شرقی، دوره ۹، ص ۸۴۷.
- ↑ رتشتین، ص ۱۳۰.
- ↑ بخش ۱۰، فقره ۷؛ نلدکه، مقالات بتسن برگر، IV، ص ۶۲-۶۱ بطریق ذیل میخواند: اندرزبذی اسپوارگان، اما واسپوهرگان بنظر مرجح میآید، مقایسه شود با لغات پایکولی، شماره ۱۰۹.
- ↑ رک ضمیمه دوم.
- ↑ هرتسفلد، پایکولی، لغتنامه، شماره ۱۰۱ و ۱۹۴ و ۷۲۳.
- ↑ مقایسه شود با مقدمه ابن خلدون. prolegomenesd'lon Khaldun,Not et Extr. XVII, P.53, XX, p.91. Les
- ↑ نهایه، ص ۲۳۵.
- ↑ در باب عمال عالیمقام دربار شاهنشاهی و درباریان بطور کلی رک فصل هشتم کتاب حاضر.
- ↑ نلدکه نخست تصور کرده بود (طبری، ص ۴۴۴، یادداشت ۳)، که وزرا عموما لقب وزیربذ دانستهاند، دانشمند مرحوم در نامهای، که به اینجانب نوشته گوید از این عقیده عدول کردهام. کلمه گزیرپت gezirpat ، که در تلمود آمده، عنوان یکی از صاحب- منصبان پلیس بوده.
- ↑ astabadh
- ↑ نام یک نفر استبذ در سال ۵۰۲ و ۵۰۳ ذکر شده است (کتاب منسوب به استیلیتس، ریت) مقایسه شود با مارکوارت، ایرانشهر، ص ۱۲۸، یادداشت ۴.
- ↑ رک ضمیمه دوم.
- ↑ کلمه شهربان Shahrabnan (شترپان Shatrapan )، که در یکی از عبارات آسیب دیده کتیبه پایکولی دیده میشود، (بند ۳۰، چاپ هرتسفلد، مقایسه شود با فهرست لغات، شماره ۹۷۸) ظاهراً نام قدیم مرزبانان بوده. مقایسه شود با لقب سابق الذکر شهریو آمارکار (شهرپو را شترپو مینوشتند و در زبان پهلوی اشکانی خشترپو. Khshatrpav آمده). قطعا در دوره اول ساسانیان حکام ایالات را شهربان یا بذخش bidhakhsh (بتختش bitakhsh هرتسفلد پایکولی، لغت شماره ۲۱۴) گفتهاند، لفظ مرزبان بعدها متداول شده، چه این لفظ در کتیبههای آغاز دوره ساسانیان دیده نمیشود، حتی در کتیبه کعبه زردشت هم که در آن نام و عنوان بسیاری از حکام دولت ذکر شده است، از این عنوان اثری نیست. و نیز در قطعات باقیمانده کتیبه پایکولی برخلاف انتظار بنظر نرسیده است. گمان میکنم برای اولین بار این عنوان در زمان بهرام پنجم (۴۳۸- ۴۲۰) بنظر میرسد در آن عهد بود که یک نفر مرزبان به حکومت ارمنستان گماشته شد و نرسه برادر شاه عنوان و مقام مرزبان کوشان گرفت، یعنی حکمران ولایات سرحدی کوشان (مارکوارت. ایرانشهر، ص ۵۲). در کتیبه کعبه زردشت عناوین و القاب دیگری، که با شاه ترکیب شده، دیده میشود (ارمنان شاه، مروشاه، کرمانشاه، سکانشاه و غیره و نیز رک به ص ۱۲۲ کتاب حاضر). همچنین عناوین دیگری که به خوذای ختم میشود مذکور است. عنوان بعضی از شهربانان منجمله شهربان همدان (اهمذان شهرب، سطر ۲۲) و گذ Gadh یا اصفهان (گذی شهرب Gadhe-shahrabh، سطر ۳۲) و حکمران نیریز (نگریچ شهرب، سطر ۳۴) آمده است. همچنین عنوان بذخش نیز در آن کتیبه مذکور است.
- ↑ رک بالاتر ص ۱۲۲.
- ↑ کتاب ۲۳، بند ۶، فقره ۱۴.
- ↑ پایکولی، ص ۴۳.
- ↑ هرتسفلد حدود خراسان را در عهد ساسانیان معلوم کرده است (پایکولی، ص ۳۷) از این قرار: دروازههای کاسپین نزدیک ری، کوههای البرز، گوشه جنوب شرقی بحر خزر، دره اترک، خطی مطابق راه آهن ماوراء خزر تا لطفآباد، خطی که از صحرای تجند و مرو گذشته و در زیر کرکی بجیحون میرسد. موافق مسکوکات سکایی-ساسانی، که بدست آمده، این خط سرحدی از قلل سلسله جبال حصار گذشته به پامیر میرسیده و از آنجا بسمت جنوب مایل گشته و بامتداد قطعه از جیحون، که بدخشان را در میان گرفته، سیر کرده به قله هندوکش میرسیده است. از آن نقطه خط سرحدی بسمت مغرب برگشته و در امتداد سلسله هندوکش و ملحقات آن بجنوب هرات رسیده و در ناحیه جنوب ترشیز و خاف قهستان (کوهستان) را قطع کرده، باز به دروازههای کاسپین میپیوسته است.
- ↑ Katchh
- ↑ Kathiavar
- ↑ Malva
- ↑ هرتسفلد؛ پایکولی، ص ۴۷.
- ↑ طبری، ص ۴۴۶.
- ↑ shahrigh
- ↑ dehigh
- ↑ استیلیتس دروغی، ریت، ص ۶۱.
- ↑ رک ضمیمه دوم.
- ↑ یک نفر سورن نام در زمان خسرو اول مرزبان ارمنستان شد (پاتکانیان، مجله آسیایی ۱۸۶۶، ص ۱۸۳). شاهپور وراز، که در عهد نرسه مرزبان آذربایجان بود، یکی از اشراف درجه اول محسوب میشده (فوستوس بیزانسی، لانگلوا، ج ۱، ص ۲۲۹). شهرین از دوده مهران مرزبان بیت درائی و ناحیه Cosseens بود (هوفمان، ص ۶۹). پیران گشنسپ، از همین دودمان، مرزبان گرزان و اران و فرمانده چندین هزار سوار بود (ایضاً ص ۷۹-۸۷). وهریز؛ که ظاهراًً از خاندان ساسانی بوده (نلدکه، طبری، ص ۲۴-۲۲۳)، پس از آنکه یمن بتصرف خسرو اول نوشیروان درآمد، مرزبان آنجا شد.
- ↑ نهایه، ص ۲۵۲.
- ↑ طبری، ص ۸۶۴، نلدکه، ص ۱۰۲.
- ↑ نهایه، ص ۲۲۷.
- ↑ بالاتر، ص ۱۲۸، یادداشت ۲ را ببینید.
- ↑ Istan
- ↑ مقایسه شود با هنینگ، مجله هند و ایران،۱۹۳۳، ص ۲۲۴ و بعد.
- ↑ Babhai
- ↑ هوفمان، ص ۹۳.
- ↑ نلدکه، طبری، ص ۴۴۸.
- ↑ در زبان ارمنی کلمه استان Ostan در آغاز اطلاق میشده است. بر ولایت یا شهری، که تعلق به پادشاه داشت (هوبشمان، صرف و نحو ارمنی، ج ۱، ص ۲۱۵) و افواج ساخلوی استان را استانیک میگفتند.
- ↑ به عقیده اشتاین (سالنامههای بیزانسی و یونانی جدید l، ص ۵۹، یادداشت ۲) عنوان حکمران استانهای مهم دار dar بوده است و نیز به عقیده او عامل غیر مذهبی، که دارای عنوان رذ باشد (نلدکه، طبری: ص ۴۸-۴۴۷) هرگز وجود نداشته.
- ↑ نلدکه، طبری، ص ۴۴۶، هوفمان، ص ۲۳۹. باید در نظر داشت، که در متون پهلوی کلمه شهر ظاهراً همیشه بمعنی «مملکت شاهنشاهی» بود و القابی که جزء نخستین آن کلمه شهر است، همواره حاکی از عمال بلندمقامی بوده، که بر همه کشور حکم آنان نفاذ داشته است.
- ↑ شهریگ را به عربی رئیس الکوره ترجمه کردهاند (یعقوبی، چاپ هوتسما ج ۱ ص ۲۰۳). در عراق شهریگها یکی از طبقات آزاذان بودهاند، که فوق دیهکانان محسوب میگشتهاند (مروج، ج ۲، ص ۲۴۰ مقایسه شود با نلدکه، طبری، ص ۴۴۶). بنا بر روایت نهایه، خسرو دوم تقسیمات جدیدی معمول داشت و کشور را به ۳۵ واحد اداری تقسیم نمود (برون، ص ۲۲۳).
- ↑ هوفمان، ص ۲۳۹. ظاهراً دیهیگ-دیهسالار است (بلادزی، رک نلدکه، طبری، ص ۴۴۱).