چهار مقاله/مقدمه مصحح
بسمه تعالی
(مقدمهٔ مصحح)
کسانی که هنوز بادبیات و آثار قدیمهٔ ایران اهمیت میدهند از حسن انتخاب جناب مستطاب علامهٔ تحریر مستشرق شهیر پرفسور ادوارد برون مدظلهالعالی معلم السنه شرقیه در دارالفنون کمبریج از بلاد انگلستان در طبع این کتاب مستطاب موسوم بمجمعالنوادر معروف بچهار مقاله تألیف احمد بن عمر بن علی النظامی السمرقندی بینهایت محظوظ خواهند گردید و بار دیگر ذمهٔ خود را رهین امتنان آن بزرگوار خواهند شناخت
چهار مقاله با وجود اختصار آن یکی از کتب ادبیهٔ بسیار مهم زبان پارسی است و اهمیت آن از چند راه است یکی از باب قِدم آن چه تألیف آن چنانکه خواهد آمد در حدود سنه ۵۵۰ هجری است و معلوم است که بواسطهٔ تواتر قتل و غارت امم وحشیه از قبیل عرب و مغول و ترک و غز و غیرهِم بر ممالک ایران و نیز بواسطهٔ تساهل و تسامح ایرانیان تا اندازهٔ در حفظ آثار اقدمین و موجبات مَجد و شرف خود کتب ادبیه و علمیهٔ زبان پارسی تقریباً بکلی از میان رفته است و آنچه باقی مانده بغایت معدود و انگشت شمار است و این کتاب یکی از بهترین و دلکشترین این قبیل آثار است، دیگر از حیث اشتمال این کتاب بر بسیاری از مطالب تاریخی و تراجم مشاهیر اعلام که در هیچیک از کتب ادبیه و تاریخیهٔ دیگر یافت نمیشود، دیگر از حیث سبکِ انشاء آن که در ایجاز لفظ و اشباع معنی و سلاست کلام و خلو از متعاطفات مترادفه و اَسجاع ثقیله و صنایع لفظیهٔ بارده که شیوهٔ ناخوش غالب نویسندگان ایران بخصوص متأخرین ایشان بوده سر مشق انشاء و نمونهٔ چیزنویسی هر ایرانی جدید باید باشد و در این باب عدهٔ قلیلی از کتب فارسی بپایهٔ آن میرسد مانند تاریخ ابوالفضل بیهقی و تذکرةالاولیاء شیخ عطار و گلستان شیخ سعدی و تاریخ گزیده و منشآت مرحوم میرزا ابوالقاسم قایم مقام و معدودی دیگر، و بواسطهٔ شهرت چهار مقاله محتاج ببسط کلام دربارهٔ اهمیت آن نیستیم.
این کتاب چنانکه از نام آن معلوم میشود مشتمل است بر
چهار مقاله در بیان شرایطی که در چهار طبقه از مردم که بزعم
مصنف پادشاهان محتاج بدیشان میباشند یعنی دبیر و شاعر و منجم
و طبیب باید مجتمع باشد و در ضمن هر مقاله بعد از شرح شرایط
مخصوصهٔ هر یک از این چهار طایفه قریب ده حکایت تاریخی
مناسب مقام ایراد نموده است و مقالهٔ دوم کتاب مخصوصاً بواسطهٔ
آنکه متضمن اسماء جمنی کثیر از شعراء قدیم ایرانی معاصر ملوک
سامانیه و غزنویه و خانیه و دیالمه و سلجوقیه و غوریه و نیز مشتمل
بر تراجم احوال چند نفر از مشاهیر ایشان مانند رودکی و عنصری
و فرخی و معزی و فردوسی و ازرقی و رشیدی و مسعود سعد سلمان میباشد از حیث نظر ادبی اهمیتی عظیم دارد و مقالهٔ سوم
بواسطهٔ اشتمال آن بر بعضی معلومات در خصوص عمر خیام که
این اواخر بواسطهٔ ترجمهٔ رباعیات او بقالب السنه غربیه در
اروپا و آمریکا شهرت فوقالعاده بهمرسانیده دارای اهمیتی
مخصوص است زیرا که چهار مقاله اولین کتابی است که ذکری
از عمر خیام در آن شده وانگهی مصنف خود معاصر او بوده و با وی ملاقات نموده است، و همین حکایت چهار مقاله در باب
پیشگوئی عمر خیام که «گور من در موضعی باشد که هر بهاری
باد شمال بر من گل افشان میکند» باعث شد که «انجمن عمر
خیام» در لندن بوتهٔ گل سرخی از نیشابور از سر مقبرهٔ عمر خیام
بدست آورده آنرا بر سر قبر فیتز جرالد شاعر معروف انگلیسی و
بهترین مترجم رباعیات خیام غرس نمود[۱].
بواسطهٔ اهمیت موضوع کتاب و صغر حجم و سهولت استنساخ
آن ظاهراً چهار مقاله از همان زمان تألیف شهرت نموده و قبول
عامه بهمرسانیده است و غالب کتب تاریخ و ادب مندرجات آنرا
نقل کردهاند، قدیمترین کتابی که از آن نقل نموده تاریخ طبرستان
لمحمد بن الحسن بن اسفندیار است که در حدود سنهٔ ۶۱۳ یعنی
قریب شصت سال بعد از چهار مقاله تألیف شده، ابن اسفندیار
فصل متعلق بحکایت فردوسی و سلطان محمودرا (ص ۵۳-۵۸)
بتمامه از مصنف باسم و رسم روایت کرده هر چند اسمی از خود
چهار مقاله نبرده است، پس از آن در تاریخ گزیده و تذکرهٔ
دولتشاه و نگارستان قاضی احمد غفاری و سایر کتب تاریخ و
تذکره همهجا فصول بسیار از آن نقل کردهاند.
نام اصلی کتاب ظاهراً مجمعالنوادر بوده ولی بواسطهٔ اشتمال آن بر مقالات چهارگانه معروف بچهار مقاله شده است، امین احمد رازی در تذکره هفت اقلیم گمان کرده که مجمعالنوادر و چهار مقاله دو کتاب علیحده بوده از تألیفات نظامی عروضی و حاجی خلیفه نیز در این باب متابعت او را نموده و این سهو است و در حقیقت هر دو اسم یک مسمی است نهایت یکی علم موضوع بوده و دیگری علم بالغلبه، اولاً بدلیل آنکه حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده از مصنفات نظامی عروضی فقط بذکر
مجمعالنوادر اکتفا میکند و هیچ اسمی از چهار مقاله نمیبرد و حال
آنکه قطعاً چهار مقاله را در دست داشته است زیرا که مکرر
مضامین آن را نقل کرده از جمله حکایت رودکی و امیر نصر
سامانی در هرات و قصیدهٔ معروف رودکی:
بوی جوی مولیان آید همی | یاد یار مهربان آید همی |
و حکایت تاش و ماکان بن کاکی و نوشتن کاتب اما ماکان فصار کاسمه[۲] و حکایت پرسیدن مخدوم او از وی که نظامی جز تو هست و جواب وی بر بدیهه بابیات:
در جهان سه نظامییم ای شاه | که جهانی ز ما بافغانند |
که در ذیل ترجمه حال او ذکر میکند[۳] و اگر این دو کتاب یکی نبودی سکوت او از ذکر چهار مقاله با وجود شهرت آن
کتاب و نقل مکرر خود وی از آن هیچ دلیلی نخواهد داشت،
ثانیاً قاضی احمد غفاری در مقدمهٔ کتاب نگارستان برای مصادر
آن تألیف قریب سی کتاب از کتب مشهوره تاریخ و ادب و تذکرهای
شعرا و مسالک و ممالک و غیرها نام میبرد از جمله مجمعالنوادر
نظامی عروضی است و در اثناء کتاب قریب هفت یا هشت حکایت
از مجمعالنوادر باسم و رسم نقل میکند و این حکایات بعینها
کلمه بکلمه مسطور در چهار مقاله است از جمله حکایت ملاقات
مصنف با عمر خیام در بلخ (ص ۷۱)، و حکایت سلطان
محمود و ابو العباس خوارزمشاه و فضلائی که در دربار او مجتمع
بودند چون ابو علی سینا و ابو ریحان بیرونی و ابو الخیر خمار،
و غیرهم (ص ۸۵-۹۰)، و حکایت خواجه نظامالملک طوسی و حکیم موصلی در نیشابور (ص ۷۰-۷۱)، و حکایت فردوسی
و سلطان محمود (ص ۵۳ - ۵۸)، و حکایت طبیب معروف
بادیب اسمعیل در هرات و مرد قصاب (ص ۹۴)، وغیر ذلک و
در ابتدای غالب این حکایات گوید «در مجمعالنوادر آمده»
یا «صاحب مجمعالنوادر آورده» یا «در مجمعالنوادر مسطور
است[۴]» و این دلیل قطعی است که مجمعالنوادر و چهار
مقاله یکی است، و مرحوم رضا قلیخان در مقدمه مجمعالفصحاء
در ضمن تعداد مآخذ آن کتاب یکی چهار مقاله را میشمرد و
از آن اینطور تعبیر میکند «مجمعالنوادر نظامی عروضی مشهور
بسمرقندی موسوم بچهار مقاله» و این صریح است که وی نیز
ملتفت این نکته شده بوده و فریب هفت اقلیم را نخورده، و واضح
است که مجرد ذکر حاجی خلیفه این دو اسم را در دو موضع از
کشفالظنون دلیل بر مغایرت مسمای آن دو نمیشود چه بنای
حاجی خلیفه بر جمع اسماء کتب است خواه آنها را خود دیده
باشد یا آنکه اسماء آنها را از روی کتب دیگر التقاط نموده باشد
و رسم او در کتبی که خود بلاواسطه آنها را ملاحظه کرده آنست
که شرحی اجمالی در وصف مندرجات و ترتیب ابواب و فصول
آن ذکر میکند در صورتیکه کتبی را که خود مشاهده نکرده بلکه
از روی کتب دیگر نام آنها را جمع کرده فقط بذکر نام آن
قناعت کرده میگذرد، عین عبارت او در باب چهار مقاله اینست:
«چهار مقاله فارسی لنظامالدین احمد بن علی العروضی السمرقندی الشاعر ذکر فیه انه لا بد للملک من الکاتب و الشاعر و المنجم و الطبیب فذکر لکل صنف مقالة»
و در باب مجمعالنوادر گوید:
«مجمعالنوادر فارسی لنظام الدین ابی الحسن احمد بن عمر
بن علی الملکی (کذا!) العروضی السمرقندی المتوفی سنة»
اما تاریخ تألیف چهار مقاله اگرچه در ضمن کتاب مذکور
نیست ولی قطعاً مؤخر از سنه ۵۵۲ که سال وفات سلطان سنجر
سلجوقی نبوده چه از ضمن کتاب معلوم میشود که سلطان سنجر
در وقت تألیف کتاب در حیات بوده است از جمله در صفحه
۴۶ در حق وی اینطور دعا میکند «اطال الله بقاءه و ادام الی
المعالی ارتقاءه» و در صفحهٔ ۹۷ در حق وی و سلطان علاءالدین
غوری اینطور «خلدالله ملکهما و سلطانهما» و از طرف دیگر
مصنف در ضمن تعداد کتب انشا که دبیران را خواندن و حفظ نمودن
آن لازم است از جمله مقامات حمیدی را میشمرد (ص ۱۵)،
و چون تاریخ تألیف مقامات حمیدی در سنهٔ ۵۵۱ هجری است[۵] معلوم میشود تألیف کتاب مقدم بر سنهٔ ۵۵۱ نیز نبوده پس تاریخ تألیف آن محصور میشود بین سنه ۵۵۱-۵۵۲.
«ترجمهٔ حال مصنف»
مصنف کتاب ابوالحسن نظامالدین یا نجمالدین احمد بن عمر بن علی سمرقندی معروف بنظامی عروضی از شعرا و نویسندگان قرن ششم هجری معدود است، از شعر وی اکنون جز چند قطعه هجا که چندان پایهٔ شعری ندارد چیری بدست نیست ولی در نثر مقام بس عالی داشته و چهار مقالهٔ او چنانکه سابق اشارت شد یکی از بهترین نمونهٔ انشاء پارسی است، گذشته از شیوهٔ شاعری و صنعت دبیری در فن طب و نجوم نیز مهارتی بسزا داشته و دو حکایتی که در آخر مقالهٔ سوم و چهارم (صفحهٔ ۷۴-۷۵ ، ۹۷-۹۹) ذکر میکند اقوی شاهد این مقال است، از ترجمهٔ حال مصنف و تاریخ تولد و سنهٔ وفات وی هیچگونه اطلاعی نداریم معلومات ما در خصوص وی منحصر است در دو فقره یکی آنچه از تضاعیف خود چهار مقاله استنباط میشود دیگر آنچه صاحبان تذکره در ترجمهٔ حال وی نوشتهاند، اما فقرهٔ اولی خلاصهٔ آن از قرار ذیل است:
اولاً نظامی عروضی از ملازمان و مخصوصان ملوک غوریه بوده است و چهار مقاله را بنام یکی از شاهزادگان این سلسله ابوالحسن حسامالدین علی تألیف نموده و بتصریح خود در وقت تألیف این کتاب چهل و پنج سال بوده که بخدمتگذاری این خاندان موسوم بوده است (ص ۳)، و در مقالهٔ دوم خود را از جملهٔ شعرای چهارگائهٔ میشمرد که نام ملوک غور بواسطهٔ ایشان مخلد گردیده است (ص ۳۲).
ملوک غوریه که ایشان را ملوک شنسبانیه و آل شنسب[۶] نیر گویند دو طبقه بودهاند.
اول ملوک غوریه بمعنی اخص که در خود غور سلطنت نموده و پایتخت ایشان فیروزکوه و دارای لقب رسمی «سلطان» بودند (از حدود سنهٔ ۵۴۳-۶۱۲)، و از مشاهر این طبقه سلطان
علاءالدین حسین غوری معروف بجهانسوز است که مصنف مکرر
نام او را در این کتاب برده و در وقت تألیف کتاب حیات داشته
است، در سنهٔ ۵۴۷ ویرا با سلطان سنجر سلجوقی در حدود هرات
محاربه دست داد غوریان شکست خوردند و سلطان علاءلدین اسیر
شد و آن واقعه معروفست از جمله کسانی که در معسکر سلطان
علاءالدین در این جنگ حضور داشتند نظامی عروضی بود که در
ملازمت مخدومین خود ملوک بامیان آتیالذکر در جزء سیاهی
لشکر غور در این محاربه حاضر شده بود پس از شکست لشکر
غور مصنف از ترس جان مدتی مدید در هرات متواری بسر میبرده
و دو حکایتی که در آخر مقالهٔ سوم و چهارم ذکر میکند راجع
بدین مدت اختفاء اوست (ص ۷۴-۷۵، ۹۷-۹۹).
دوم ملوک بامیاناند که از جانب سلاطین غوریه سابقالذکر بحکومت ارثی بامیان و طخارستان واقعه در شمال غور منصوب بودند، و ایشان را فقط بلقب «ملک» میخواندند و حق تلقب بسلطان نداشتند، [۷] و از قرار معلوم مصنف از مخصوصان این طبقه از ملوک غوریه بوده نه طبقهٔ اولی، و اولین پادشاه این سلسله ملک فخرالدین مسعود بن عزالدین حسین برادر سلطان علاءالدین جهانسوز است که تا حدود سنه ۵۵۸ در حیات بوده است و نام وی در دیباچه و خاتمهٔ کتاب مذکور است، دومین ایشان ملک شمسالدین محمد پسر ملک فخرالدین مسعود مذکور است که تا حدود سنهٔ ۵۸۶ در حیات بوده است و در واقعهٔ شکست سلطان علاءالدین از سلطان سنجر و اسیر شدن او وی نیز گرفتار شد و پنجاه هزار دینار خود را فدیه داده خلاص گردید و نظامی عروضی در خصوص تعیین روز ورود مال فدیه بهرات استخراجی از احکام نجومی نموده و مطابق با واقع اتفاق افتاده و این تصادف را از جمله مفاخر خود در این کتاب ذکر کرده است (ص ۷۴--۷۵)، و شاهزاده ابوالحسن حسامالدین علی که مخدوم مخصوص مصنف و تألیف این کتاب بنام اوست پسر فخرالدین مسعود و برادر شمسالدین محمد مذکور است، و هر چند از تعبیر مصنف از او «بپادشاه وقت» و «که امروز افضل پادشاهان وقت است» توهم میرود که وی نیز یکی از ملوک غوریه بوده ولی در واقع وی هیچوقت بپادشاهی و حکمرانی نرسید و ظاهراً مرادش از پادشاه شاهزاده بوده است.
از چندین موضع کتاب که مصنف اشاره بوقایع راجعهٔ بخود مینماید با تعیین زمان و مکان معلوم میشود که شهرت مصنف در نصف اول قرن ششم هجری بوده و تولدش قطعاً مدتی قبل از سنهٔ ۵۰۰ و اقلاً تا حدود سنهٔ ۵۵۰ در حیات بوده است، خلاصهٔ آن اشارات از قرار ذیل است:
در سنهٔ ۵۰۴ که وی هنوز در سمرقند مسقطالرأس خود بوده بعضی معلومات در خصوص رودکی شاعر از دهقان ابو رجا شنیده (ص ۳۸).
در سنهٔ ۵۰۶ در شهر بلخ بخدمت عمر خیام رسیده و در مجلس انس پیشگوئی خیام را در باب قبر خود شفاهاً از وی استماع نموده است (ص ۷۱).
در سنهٔ ۵۰۹ در هرات بودهاست (ص ۵۰)
در سنهٔ ۵۱۰ از هرات بقصد انتجاع باردوی سلطان سنجر که در حوالی طوس مقام کرده بود پیوسته و در آنجا بخدمت ملک الشعراء معزی رسیده و شعر خود را بر او عرضه داشته معزی او را تشویق نموده و دلداری داده و شرحی در کیفیت احوال خود برای وی ذکر نمودهاست (ص ۴۶–۴۹)، و در همین سفر در طوس قبر فردوسی را زیارت کرده (ص ۵۷-۵۸)، و نیز در همین سنه او را در نیشابور مییابیم (ص ۱۰)
در سنهٔ ۵۱۲ باز در نیشابور بوده (ص ۷۸)، و همچنین در سنهٔ ۵۱۴ که در آنجا از معزی حکایتی راجع بسلطان محمود و فردوسی شنیده (ص ۵۶–۵۸)، و گویا در این چهار پنج سال همه را در نیشابور اقامت داشتهاست.
در سنهٔ ۵۳۰ مجدداً بنیشابور رفته و قبر عمر خیام را زیارت کرده و برأی العین تحقیق مقال او را در بیست و چهار سال قبل که هر بهار باد شمال بر گور وی گل افشان کند مشاهده کردهاست (ص ۷۱)
در سنهٔ ۵۴۷ که مابین سلطان سنجر سلجوقی و سلطان علاءالدین غوری در صحرای اَوبه در حدود هرات محاربه واقع شد مصنف نیز چنانکه گفتیم در لشکر غوریان حضور داشته و پس از شکست غوریه مدتی طویل در هرات مختفی گشتهاست (ص ۷۴-۷۵، ۹۷-۹۹).
از تتبع و تصفح دقیق چهار مقاله معلوم میشود که نظامی عروضی با وجود علو مقام وی در فضایل و تقدم وی در فنون ادبیه در فن تاریخ ضعفی نمایان داشته و اغلاط تاریخی از قبیل تخلیط اسماء اشخاص مشهور بیکدیگر و تقدیم و تأخیر سنوات و عدم دقت در ضبط وقایع و نحو ذلک از وی بسیار صادر شده و ما در حواشی این کتاب بر حسب وسع بتوضیح آن اشتباهات پرداختهایم و نمونه را در اینجا نیز اشارهٔ اجمالی ببعضی از آنها میکنیم:
(۱–۷) فقط در دو حکایت متعلق باسکافی دبیر آل سامان ویرا چندین سهو عظیم روی داده که از هیچکس مغتفر نیست و از مثل مصنف کسی بطریق اولی:
اولاً، اسکافی را دبیر نوح بن منصور بن نوح بن نصر بن احمد سامانی فرض کرده و حال آنکه وی دبیر جد او نوح بن نصر بوده و قریب بیست سال قبل از جلوس او وفات نموده و زمان او را اصلاً در نیافته (ص ۱۶-۱۹، ۱۰۳).
ثانیاً، الپتکین مؤسس دولت غزنویه را معاصر نوح بن منصور مذکور دانسته و حال آنکه وی نیز مدتی طویل قبل از جلوس او وفات یافته و اصلاً زمان پادشاهی او را درک نکرده (ص ۱۶-۱۷، ۱۰۳-۱۰۴).
ثالثاً، فرض کرده که سبکتکین باتفاق سیمجوریان لشکر بخراسان کشید و با الپتکین حرب کرد و حال آنکه الپتکین سی و اند سال قبل از این واقعه وفات یافته بود و آنگهی لشکرکشی سبکتکین خود برای جنگ با سیمجوریان بود نه باتفاق ایشان و این از مشهورات وقایع تاریخ است (ص ایضاً).
رابعاً، سردار معروف سامانیان ابو علی احمد بن محتاج چغانی را (علاوه بر تخلیطی که در نام و بلد و منصب او کرده و از او بابو الحسن علی بن محتاج الکشانی حاجبالباب تعبیر میکند) معاصر با نوح ابن منصور سامانی دانسته و حال آنکه وی قریب بیست و دو سال قبل از جلوس او وفات نموده و اصلاً زمان پادشاهی او را درنیافته (ص ۱۶، ۱۰۴–۱۰۵)،
خامساً، ابو علی بن محتاج مذکور را معاصر با لشکرکشی سبکتکین بخراسان فرض کرده و حال آنکه وی سی و نه سال قبل از این واقعه وفات یافته (ص ایضاً).
سادساً، ماکان بن کاکی را معاصر نوح بن منصور بن نوح بن نصر ابن احمد سامانی دانسته و حال آنکه وی معاصر جد پدر او نصر بن احمد بوده و سی و نه سال قبل از جلوس او وفات یافته و اصلاً زمان پادشاهی او را درک نکرده (ص ۱۷-۱۹، ۱۰۵).
سابعاً، سردار لشکر سامانیانرا که با ماکان بن کاکی جنگ نمود و او را بکشت تاش سپهسالار دانسته و حال آنکه باتفاق مورخین سردار آن جنگ ابو علی بن محتاج چغانی بوده (ص ۱۵–۱۶٬۱۰۶)،
و سهوهای عظیم و تخلیطات مضحک مصنف را در این دو حکایت بهیچ چیز مانند نتوان کرد جز بدان لطیفه که زمخشری در ربیعالأبرار آورده و هی هذه:
«شهد سلمی الموسوس عند جعفر بن سلیمان علی رجل فقال اضلحک الله ناصبی رافضی قدری مجبر شتم الحجاج بن الزبیر الذی هدم الکعبة علی علی بن ابی سفیان فقال له جعفر لا ادری علی ای شئ احسدک اعلی علمک بالمقالات ام علی معرفتک بالأنساب فقال اصلح الله الأمیر ما خرجت من ۲۴ الکتاب حتی حذقت هذا کله»
(۸) حسن بن سهل را با برادرش فضل بن سهل اشتباه کرده و حسن بن سهل را ذو الریاستین میخواند و حال آنکه ذو الریاستین لقب برادرش فضل بن سهل است نه حسن بن سهل، و بوران زوجهٔ مأمون را دختر فضل بن سهل میداند و حال آنکه وی دختر برادرش حسن بن سهل است نه فضل بن سهل (ص ۲۳، ۱۰۹-۱۱۰).
(۹) سلطان مسعود سلجوقی را با سلطان سنجر اشتباه نموده و لشکر کشیدن المسترشد بالله را بقصد جنگ با سلطان سنجر دانسته و حال آنکه باتفاق مورخین بقصد جنگ با سلطان مسعود بود نه با سلطان سنجر (ص ۲۵-۲۶، ۱۱۱).
(۱۰) ایلک خان از ملوک خانیهٔ ماوراءالنهر را ببغرا خان از همان طبقه اشتباه کرده و بغرا خان را معاصر سلطان محمود غزنوی دانسته و حال آنکه معاصر او ایلک خان بود (ص ۲۸-۲۹، ۱۲۱-۱۲۳).
(۱۱) دو سه سهو تاریخی در فصل راجع بمسعود سعد سلمان نموده که چون از مشهورات وقایع تاریخی نیست از تعداد آنها در اینجا صرف نظر نمودیم رجوع کنید بحواشی این کتاب (ص ۵۰-۵۲، ۱۷۸-۱۸۲).
(۱۲) پنج شش غلط بزرگ فقط در دو سطر راجع بحکایت شخص مجعول موسوم بامیر شهابالدین قتلمش الب غازی (ص ۵۱ س ۲۲–۲۳) نموده که بهیچوجه قابل اصلاح نیست و از همه غریبتر آنست که مصنف خود در این واقعه ادعای سماع شفاهی میکند، و از کثرت غرابت این ۲۰ اغلاط عقیدهٔ بنده بعد از امعان نظر دقیق بر آن شد که دستی از خارج در این موضع از کتاب برده شدهاست و تفصیل این مسئله در حواشی کتاب مسطور است (ص ۱۸۲–۱۸۴).
یعقوب بن اسحق کندی معروف بفیلسوف عرب را که خود و آباء و اجداد وی همه از اشهر مشاهیر مسلمین و همه حکام و عمال خلفای بنی امیه و بنی عباس بودهاند و جد وی اشعث بن قیس از صحابهٔ حضرت رسول بود یهودی دانسته و بر چنین اساس واهی یک حکایت طویل عریض که از اول تا بآخر از اکاذیب روات و خرافات قصاص است بنا نهاده (ص ۶۲-۶۴، ۲۰۳-۲۰۴).
(۱۴) قتل خواجه نظامالملک طوسی را بدست باطنیه در بغداد دانسته و حال آنکه باتفاق مورخین در نهاوند بود (ص ۷۰، ۲۰۷).
(۱۵) محمد بن زکریای رازی طبیب معروف را معاصر منصور بن نوح سامانی دانسته و حال آنکه وی اقلاً سی سال قبل از جلوس منصور وفات یافتهاست و بر چنین امری باطل و بنیانی متزلزل یک حکایت بلند بالای مجعولی مبتنی ساخته (ص ۸۲-۸۵، ۲۴۰-۲۴۱).
(۱۶–۱۷) علاءالدولة بن کاکویه را بشمسالدولة بن فخرالدولهٔ دیلمی اشتباه نموده و شیخ ابو علی سینا را وزیر علاءالدوله فرض کرده و حال آنکه وی وزیر شمسالدوله بود، و دیگر آنکه وزارت شیخ را در ری فرض کرده و حال آنکه در همدان بود (ص ۸۰، ۲۵۱).
این بود خلاصهٔ آنچه از خود چهار مقاله راجع بترجمهٔ حال مصنف استنباط میشود، اما آنچه صاحبان تذکره در این خصوص نوشتهاند متضمن هیچ مطلب تازهٔ نیست و همه بعادت معهود از یکدیگر نقل کردهاند لهذا ذکر همهٔ مسطورات ایشان در اینجا خالی از فائده است ولی برای آنکه مطالعه کنندگان محتاج برجوع بتذکرها نباشند ما فقط بنقل مرقومات چهار نفر از ایشان که قدیمتر و نسبتاً معتبرتراند اکتفا مینمائیم:
قدیمترین کتابی که ترجمهٔ حالی از نظامی عروضی نوشته لبابالألباب نورالدین محمد عوفی است که در حدود سنهٔ ۶۱۷ یعنی قریب شصت سال بعد از این کتاب تألیف شده ولی افسوس که عوفی با وجود این همه قرب عهد هیچ معلوماتی در باب صاحب ترجمه نمیدهد و از سجع و جناس خنک بچیز دیگر نمیپردازد عین عبارت او اینست:[۸]
«الأجل نجمالدین نظامی عروضی سمرقندی، نظم نظامی عروضی که نقود و عروض طبع او نتیجهٔ کان را تعبیر کند سلک درری است که عقد ثریا را تزبیف و کمر جوزا را تحقیر کند، اکثر شعر او مثنوی است و از متقدمان صنعت است از اشعار او آنچه در خاطر بود تحریر افتاد الخ».
اینجا شروع میکند بذکر اشعار او که عبارت است از پنج قطعه مرکب از بیست فرد شعر که چون همه هزل و هجاء و بعلاوه سخیف و سست است مراعات ادب را از ذکر آن در اینجا صرف نظر نمودیم، و در موضعی دیگر از کتاب در ترجمهٔ حال رودکی این دو بیت را نسبت بنظامی عروضی میدهد:[۹]
ای آنکه طعن کردی در شعر رودکی | این طعن کردن تو ز جهل است و کودکیست | |||||
کان کس که شعر داند داند که در جهان | صاحب قران شاعری استاد رودکیست |
و درجهٔ متوسط او را در شعر از همین دو بیت میتوان حدس زد. بعد از عوفی حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده که در سنهٔ ۷۳۰ تألیف شده در آخر کتاب در فصل مخصوص بشعرا ترجمهٔ حال مختصری از او نوشته عین عبارت او اینست:
«نظامی عروضی، معاصر نظامی گنجهٔ بود و کتاب مجمعالنوادر از مصنفات اوست اشعار خوب دارد گویند سلطان از او پرسید نظامی غیر از تو کیست گفت
در جهان سه نظامیئیم ای شاه | که جهانی ز ما بافغانند» |
الی آخر ابیات که در آخر مقالهٔ دوم ص ۵۹ مسطور است.
پس از او در تذکرةالشعراء دولتشاه سمرقندی که در سنهٔ ۸۹۲ تألیف شده در ترجمهٔ حال او مینویسد:[۱۰]
«ذکر مقبولالملوک نظامی عروضی سمرقندی، مردی اهل فضل بوده و طبعی لطیف داشته از جمله شاگردان معزی است و در علم شعر ماهر بوده داستان ویس و رامین را بنظم آورده و گویند که آن داستان را شیخ بزرگوار نظامی گنجوی نظم کرده قبل از خمسه، و کتاب چهار مقاله از تصانیف نظامی عروضی است و آن نسخهایست بغایت مفید در آداب معاشرت و حکمت عملی و دانستن آئین خدمت ملوک و غیر ذلک و این بیت از داستان ویسه و رامین که از نظم نظامی عروضی است آورده میشود تا وزن ابیات آن نسخه معلوم گردد
از آن خوانند آرش را کمانگیر | که از آمل بمرو انداخت او تیر» |
و در موضعی دیگر در ترجمهٔ حال نظامی گنجوی گوید:[۱۱]
«و شیخ قبل از خمسه در اوان شباب داستان ویسه و رامین را بنام سلطان محمود بن محمد ملکشاه بنظم آورده و بعضی گویند آنرا نظامی عروضی نظم کرده درست آنست که نظم شیخ بزرگوار نظامی است چه از روی تاریخ نظامی عروضی در عهد سلطان ملکشاه بوده است و شک نیست که داستان ویسه و رامین را بنام سلطان محمود نظم کردهاند و این بعهد نظامی اقرب است».
و باجماع مورخین و ارباب تذکره نظم ویس و رامین از فخرالدین اسعد گرگانی است نه از نظامی عروضی و نه از نظامی گنجوی،[۱۲] حاجی خلیفه رفع نزاع را جمع بینالقولین نموده و نظم ویس و رامین را هم بفخری گرگانی و هم بنظامی عروضی نسبت داده یعنی بدو نظم از آن قائل شده است،[۱۳] و این خطا افحش از خطای دولتشاه است.
بعد از دولتشاه امین احمد رازی در تذکرۀ هفت اقلیم که در سنۀ ۱۰۰۲ تألیف شده و بترتیب اسماء بلاد است در ذیل «سمرقند» مینویسد:
«نظامالدین احمد بن علی العروضی، از نیکو طبعان زمان خود بوده و در آن عصر نظمش نتیجۀ کان را تعییر دادی و نثرش عقد ثریا را تحقیر نمودی و او در مثنوی از متقدمان صنعت است و چند تألیف در آن پرداخته مجمعالنوادر و چهار مقاله در نثر از مصنفات اوست نور الدین محمد عوفی در تذکرۀ خود ویرا در سلک شعراء سلطان طغرل بن ارسلان سلجوقی نوشته[۱۴] اما در چهار مقاله خود را از منتسبان ملوک غور شمرده …» در اینجا عین حکایت اخیر از مقالهٔ سوم را نقل میکند پس از آن بذکر اشعار او میپردازد که همانهاست که در لبابالألباب مسطور است جز یک قطعه:
سلامت زیر گردون گام ننهاد | خدا راحت در این ایام ننهاد | |||||
ز گردون آرمیده چون بود خلق | که خود ایزد در او آرام ننهاد | |||||
جهان بر وفق نام خود جهانست | خرد او را گزاف این نام ننهاد | |||||
خنک آنرا که از میدان ارواح | قدم در عالم اجسام ننهاد |
باقی تذکرهنویسان هرچه در خصوص وی نوشتهاند تکرار ما تقدم و در نقل آن هیچ فائدهٔ جز اتلاف وقت نیست.
نسخ چهار مقاله
برای تصحیح متن کتاب سه نسخهٔ خطی و یک نسخهٔ چاپی در دست بود بدین تفصیل:
(۱) نسخهٔ محفوظه در کتابخانهٔ موزهٔ بریطانیه در لندن که فی الجمله نسبت بسایر نسخ مصحح و مضبوط است و این نسخه در سنهٔ ۱۰۱۷ هجری استنساخ شدهاست،[۱۵] و از این نسخه در حواشی این کتاب بحرف (آ) تعبیر میشود.
(۲) نسخهٔ دیگر در موزهٔ بریطانیه که در سنهٔ ۱۲۷۴ هجری نوشته شده و در صحت و سقم متوسط است[۱۶] و از این نسخه بحرف (ب) تعبیر میشود.
(۳) متن چاپی که در سنهٔ ۱۳۰۵ در طهران بطبع رسیده و این نسخه بغایت سقیم و مغلوط است و ناشر آن تصرفات من عندی بسیار در آن نموده بطوریکه با سایر نسخ تفاوت فاحش پیدا کردهاست، و از مقابلهٔ دو نسخهٔ سابق با این متن چاپی معلوم میشود که این هر سه نسخه باصطلاح اینجا از یک «فامیل»اند یعنی یا همه از روی یک نسخهٔ رابعی استنساخ شده یا آنکه از روی یکدیگر نوشته شدهاند زیرا که تقریباً همان غلطها و همان زیاده و نقصانها (قطع نظر از تصرفات دستی نسخهٔ چاپ طهران) در هر سه نسخه در همهٔ مواضع دیده میشود و از این نسخه بحرف (ط) یعنی نسخهٔ طهران تعبیر میشود.
(۴) نسخهٔ که برای جناب پرفسور ادوارد برون از روی نسخهٔ عاشر افندی در اسلامبول استنساخ نمودهاند و اصل نسخهٔ اسلامبول در سنهٔ ۸۳۵ هجری هجری در هرات نوشته شدهاست[۱۷] و این نسخه با سایر نسخ از حیث صحت و زیاده و نقصان تفاوت کلی دارد و غالباً سطور و جمل بلکه بعضی جاها یک فصل بتمامه (ص ۹۶-۹۷) در این نسخه موجود است که از نسخ ثلثهٔ دیگر مفقود است ولی برعکس یک سقط بزرگی در این نسخه هست که معلوم نیست در اصل نسخهٔ اسلامبول بوده یا آنکه ناسخی که برای پرفسور برون استنساخ کرده از قلم انداخته است و آن سقط شروع میشود از صفحهٔ ۴۷ سطر ۴ از این متن چاپی حاضر و ختم میشود بصفحهٔ ۵۶ سطر ۲۴، و علامت این نسخه در حواشی این کتاب حرف (ق) است یعنی نسخهٔ قسطنطینیه، و بواسطهٔ قدم این نسخهٔ و بعد آن بهمین نسبت از تصحیف نساخ اساس طبع این کتاب همین نسخه قرار داده شد مگر در مواضع مشکوکه یا معلومة الخطا که در آنصورت از روی سایر نسخ یا مظان دیگر تصحیح گردید و تمام اختلافات قراءات نسخ دیگر در آخر کتاب بطبع رسیده است.
کیفیت طبع این کتاب
در چهار پنج سال قبل که این بنده بلندن آمدم و سعادت مرا بخدمت جناب مستطاب فاضل علامهٔ مستشرق پرفسور ادوارد برون دام ظلهالعالی معلم السنهٔ شرقیه در دارالفنون کمبریج از ممالک انگلستان رهنمونی نمود و تشرف شناسائی آن بزرگوار حاصل آمد ایشان تصحیح و طبع متن چهار مقاله را (که چهار پنج سال قبل در سنهٔ ۱۸۹۹ مسیحی خودشان آنرا بزبان انگلیسی ترجمه و طبع نموده بودند) باینجانب تکلیف فرمودند این بنده نیز که منتهای آمال خود را در خدمت بزبان وطن عزیز خود میدانستم و موقعی از این بهتر و مشوقی از ایشان بزرگتر و بزرگوارتر نمییافتم با کمال منت این تکلیف را پذیرفتم و فیالفور شروع در کار نمودم و ابتدا گمان میکردم که در اندک زمانی منتهی پنج شش ماه مثلاً آن کار بانجام خواهد رسید ولی بمحض شروع در عمل معلوم شد که آن تصوری خام بودهاست زیرا که متن کتاب بواسطهٔ کثرت تصحیفات و تصرفات نساخ که در ایران غالباً از علم و ادب تهیدست میباشند بمرور زمان از وقت تألیف الی حال که قریب هشتصد سال است بکلی فاسد و خراب گشته و غالب اعلام رجال و اسماء اماکن و کتب و ارقام سنوات تصحیف و تحریف شدهاست و معلوم است که مدار افاده و استفاده از کتب تاریخ فقط در صحت اعلام و ارقام است و اگر ایندو فقره فاسد و طرف وثوق نباشد کتاب تاریخ مانند جسم بیجان و نقش بر ایوان است و جز حکایات افسانهمانند که نه زمان آن معلوم است نه مکان آن نه اشخاص آن چیزی دیگر از آن باقی نمیماند خلیل بن احمد نحوی گوید «اذا نسخ الکتاب ثلث نسخ و لم یعارض تحول بالفارسیة» یعنی اگر کتاب سه دوره استنساخ شود و مقابله نشود مبدل بکتاب فارسی میگردد یعنی غیر مقروء و نامفهوم میشود مانند زبان فارسی نسبت بزبان عرب، از اینجا حال کتب قدیمهٔ ما را که چندین قرن از زمان تألیف آن گذشته با ملاحظهٔ حال نساخ ایرانی در جهل و قلت معرفت و با ملاحظهٔ اینکه مقابله با اصل و سماع بر اساتید و اجازه در روایت کتاب و نحو ذلک از شروط لازمه برای نسخ و نقل کتاب که در میان عرب مرسوم بوده در ایران ابداً معمول نبودهاست میتوان قیاس نمود، غالب کتب ادب و تاریخ و دواوین شعراء بزرگوار ما که همه گنجهای شایگان پر از در و مرجان و افتخار ملی ایران و ضامن بقای زبان وطنی ماست بدرجهٔ از فساد و تحریف رسیده که اگر فیالواقع اکنون آنها را بمصنفین اصلی آن نشان دهند آنها را باز نشناسند ملاحظه کنید مثلاً رباعیات عمر خیام را هیچکس تواند ادعا کند که در تمام عمر خود دو نسخه از رباعیات خیام بیک نهج و بیک مقدار دیده است و کدام رباعی است که بهطور قطع و یقین توان گفت از خود خیام است و همچنین است حال شاهنامهٔ فردوسی و خمسهٔ نظامی و مثنوی مولوی و غیرها و غیرها در صورتیکه اشعار امرؤ القیس کندی و نابغهٔ ذبیانی مثلاً که در هزار و چهارصد سال قبل گفته شده الی یومنا هذا بعینها کلمة بکلمة بل حرفا بحرف با تمام حرکات و سکنات محفوظ و مضبوط است این است حال آنها که ما ایشان را شیر شترخوار و سوسمارخوار میخوانیم در حفظ آثار قدماء خود و آن است حال ما، باری از مطلب دور افتادیم این ضعیف متن کتاب را از روی چهار نسخهٔ که شرح آن گذشت بقدر وسع و امکان تصحیح نموده و برای تصحیح اعلام رجال و اماکن و اسماء کتب و ارقام سنوات و غیرها بعدهٔ کثیری از کتب تاریخ و ادب و تراجم رجال و مسالک و ممالک و غیرها که در کتابخانهای بزرگ لندن و پاریس محفوظ و اسماء آنها در فهرست الکتب در آخر کتاب ضبط است رجوع نموده هر مطلب بل هر کلمه را از مظان موثوق بها تصحیح مینمود و برای هر نکتهٔ تاریخی یا ادبی یا لغوی و غیرها شرحی بنحو یادداشت مینگاشت پس از مدتی طویل که متن کتاب برای طبع حاضر گردید جناب پرفسور برون مصلحت چنان دیدند که یادداشتهای بنده نیز در ذیل کتاب طبع شود تا آنکه مطالعه کنندگان محتاج بتفتیش و بحث جدید نباشند، و در آنوقت بواسطهٔ کثرت اشتغال مطبعهٔ بریل واقعه در شهر لیدن از بلاد هلاند که بهترین و بزرگترین مطابع شرقیهٔ اروپاست قرار بر این شد که کتاب در مطبعهٔ الهلال در قاهره بطبع رسد بدبختانه طبع کتاب نیز با وجود آنکه بتوسط جناب مستطاب دکتر میرزا مهدیخان زعیمالدوله دام ظلهالعالی مدیر جریدهٔ فریدهٔ «حکمت» در قاهره یکدور تصحیح ابتدائی در نمونها بعمل میآمد باز بواسطهٔ نداشتن حروف کافی و بعد مسافت در ذهاب و ایاب نمونها برای تصحیح نهائی در نهایت کندی پیش میرفت بطوری که فیالواقع از اتمام آن یأس حاصل آمد ولی چون هر شیئی را در این دنیا نهایتی است بالأخره با آن همه کندیها و اشکالات اینک طبع کتاب بانضمام حواشی و فهارس ثلثه و جدول اختلاف قراءات نسخ تمام گردید رجاء واثق آنکه در پیشگاه منیع جناب مستطاب دانشمند فرزانه فاضل یگانه علامهٔ تحریر مستشرق شهیر پرفسور ادوارد برون مد ظلهالعالی معلم السنهٔ شرقیه در دار الفنون کمبریج از ممالک انگلستان که احیا و طبع این کتاب مستطاب بر حسب امر عالی و نتیجهٔ مساعدت مالی آن بزرگوار است مقبول افتد و در هفوات و زلات آن بدیدهٔ اغماض نگرند و مضمون ان الهدایا علی مقدار مهدیها را در پیش نظر آرند.
این استاد دانشمند چنانکه مشهود همکنان است تقریباً تمام عمر عزیز خود را ولیداُ و کهلاُ حیث شاب و امردا با آن پشتکار فوقالعادهٔ حیرتانگیزی که از مواهب مخصوصهٔ خود ایشانست صرف احیا و اشاعه و ترویج آثار ادبیه و تاریخیهٔ زبان پارسی نمودهاند و تاکنون که هنوز در طی مراحل شباب و فقط چهل و اند سال از سن شریفشان میگذرد آنچه از متون فارسی که خود مستقیماً یا بتوسط بعضی از شاگردان و دوستان خود تصحیح و تنقیح نموده بطبع رسانیدهاند از قبیل تذکرةالشعراء دولتشاه سمرقندی و لبابالألباب نورالدین محمد عوفی در دو جلد و تذکرةالأولیاء شیخ فریدالدین عطار در دو جلد (تصحیح مستر نیکلسن از شاگردان قدیم ایشان) و مرزباننامهٔ سعدالدین وراوینی (تصحیح این حقیر) و المعجم فی معابیر اشعار العجم لشمس الدین محمد بن قیس الرازی (تصحیح این حقیر) و چهار مقالهٔ نظامی عروضی سمرقندی (تصحیح این حقیر) و مقالهٔ شخصی سیاح که در قضیهٔ باب نوشته است و ترجمهٔ آن بانگلیسی با حواشی متعدده و غیرها، یا کتب و رسائلی که بزبان انگلیسی ترجمه و نشر نمودهاند چون ترجمهٔ تاریخ طبرستان لمحمد بن الحسن بن اسفندیار و ترجمهٔ چهار مقاله و ترجمه و اختصار تاریخ السلجوقیه الموسوم براحة الصدور لأبی بکر محمد بن علی الراوندی و ترجمه و اختصار تاریخ اصفهان لمفضل بن سعد المافروخی و ترجمهٔ قسمت آخر تاریخ گزیده در تراجم احوال شعراء ایران و ترجمهٔ تاریخ البابیة الجدید و غیرها، یا کتبی که خود اصلاً بزبان انگلیسی تألیف نمودهاند چون کتاب نفیس «تاریخ ادبیات ایران»[۱۸] در سه جلد که دو جلد آن از طبع خارج شده و بلا استثنا بهترین و مطبوعترین کتابی است که تاکنون در این موضوع تألیف شده و سفرنامهٔ ایران[۱۹] و فهارس نسخ عربیه و فارسیه و ترکیه که در کتابخانهٔ دارالفنون کمبریج موجود است و تاریخ مختصر وقایع اخیرهٔ ایران و غیرها و غیرها مجموعاً قریب بچهل کتاب و رساله میرسد و الحق من این پشتکار و این طبع سرشار را نظیری ندانم و آنرا جز بر موهبت الهی و عطیت ایزدی حمل نتوانم.
قل للأولی فاقوا الوری و تقدموا | قدما هلموا شاهدوا المتأخرا | |||||
تجدوه اوسع فی الفضائل منکم | باعا و احمد فی العواقب مصدرا |
و اگر تاکنون مساعی و خدمات ایشان دربارهٔ ایران فقط علمی و مشهود جمعی محدود از فضلا و علمای ایران بود در این سنوات اخیره که دورهٔ انقلاب سیاسی ایران و تأسیس حکومت مشروطه شیدالله ارکانها و ابدالله زمانها در آن مملکت بود لاسیما در دورهٔ فترت و الغاء موقتی مشروطه بواسطهٔ زحمات شایان و خدمات نمایان آن بزرگوار بمشروطه و مشروطهطلبان و مساعدت و معاونتی که بحزب احرار ایرانی چه در داخله چه در خارجه نمودهاند و رنجهای فوقالعادهٔ که واقعاً از قوه و طاقت یک نفر بنی نوع بشر بیرون است در اینراه کشیدهاند صیت ایراندوستی و حقپرستی و نیکفطرتی آن جناب در ایران گوشزد کافهٔ انام گشته گشته و ذکر جمیلش در افواه خواص و عوام افتاده از اینرو بسط کلام در ذکر مناقب و مآثر آن ذات ملک صفات از قبیل اطناب در توصیف ضیاء آفتاب یا اصرار در شرح منافع ابر بهار است فقط این بنده را غرض از عرض این چند کلمه اداء بعضی ما یجب علی من الشکر و تزیین دیباچهٔ این خجسته نامه بنام نامی آن دانشمند یگانه است تا در ظل صیت جهان پیمایش که بسیط زمین فرو گرفته و عرصهٔ اقالیم پیموده این جزئی خدمت این گمنام بادبیات زبان فارسی از پس پردهٔ خمول بمسامع عامهٔ فضلای ایران و مستشرقین فرنگستان رسیده آنرا منظور نظر اعتبار دارند و هموطنان عزیز من آنرا خدمتی بوطن مقدس من شمارند چه بر نکتهسنجان ایشان پوشیده نیست که یکی از اصول بقای هر امت بقای زبان ملی ایشان است و هرگونه خدمتی در توسعه و تقویت ادبیات زبان بزرگترین خدمتی است بوطن و ابنای وطن و استقلال وطن.
محمد بن عبدالوهاب قزوینی
تحریراً فی پاریس ۲ محرمالحرام ۱۳۲۸
مطابق ۱۴ ژانویه ۱۹۱۰ مسیحی
- ↑ برای تفصیل این مسأله رجوع کنید بص ۲۲۳-۲۲۶.
- ↑ رجوع کنید بتاریخ گزیده طبع ژول گانتن ص ۳۴-۳۵.
- ↑ تاریخ گزیده در آخر کتاب در فصل شعرا.
- ↑ نگارستان قاضی احمد غفاری نسخهٔ کتابخانهٔ ملی پاریس، (متمم فارسی ۱۳۴۳ ورق ۵۰، ۷۰، ۱۰۱-۱۰۳، ۱۳۴، ۱۳۵ و غیرها).
- ↑ چنانکه صریحاً در دیباچهٔ دو مقامات حمیدی مطبوع در طهران و کانپور و در کشفالظنون حاجی خلیفه و در یکی از دو نسخهٔ مقامات حمیدی محفوظه در موزهٔ بریطانیه مسطور است، ولی در دیباچهٔ یک نسخهٔ دیگر از مقامات موزهٔ بریطانیه تاریخ تألیف مذکور نیست و اگر عدم ذکر تاریخ در این نسخه بتفصیلی که در صفحهٔ ۹۷-۹۸ شرح داده شده باعث شک و تردیدی در باب تاریخ تألیف مقامات گردد در هر صورت تألیف چهار مقاله مقدم بر سنه ۵۴۷ که دو مرتبه صریحاً در اثناء کتاب (ص ۷۴، ۹۷) ذکر شده نبوده است پس بطور قطع و یقین تاریخ تألیف آن محصور میشود بین سنهٔ ۵۴۷-۵۵۲.
- ↑ نسبت بجد اعلای ایشان شنسب نام که بزعم مورخین ایشان معاصر علی بن ابی طالب علیهالسلام بوده و بر دست آن حضرت ایمان آورده و از وی عهد و لوائی ستده است (طبقات ناصری طبع کلکته ص ۲۹ ببعد و تاریخ جهانآرای قاضی احمد غفاری نسخهٔ موزهٔ بریطانیه [شرقی ۱۴۱ ورق ۱۱۶])
- ↑ در ایران و متعلقات آن حکمرانان ولایات و ممالکی را که استقلال کلی نداشته بلکه باجگذار پادشاهان مستقلهٔ دیگر بودند ولی حکومت ایشان ارثی و اباً عن جد بوده «ملک» میخواندهاند و این لقب را نیز سلاطین مستقله بدیشان عطا میکردهاند، و پادشاهان مستقله از قبیل غزنوبه و سلجوقیه و غوریه فیروزکوه و خوارزمشاهیه دارای لقب رسمی «سلطان» بودند و غالباً این لقب بایستی از دارالخلافهٔ بغداد برای ایشان فرستاده شود، و چون اول کسی که خود را «سلطان» خواند سلطان محمود غزنوی بود بشرحی که در کتب تواریخ مذکور است لهذا ملوک سابق بر غزنوبه را چون صفاریه و سامانیه و دیالمه کسی بلقب سلطان خوانده است، و بعد از فتع بغداد بدست مغول و انقراض خلافت عربیه این نظم و ترتیب مانند بسی از نظامات و ترتیبات دیگر از میان رفت و مفهوم مصطلح این دو لقب با یکدیگر مختلط گردید و اینجا جای تفصیل این مسأله نیست.
- ↑ لبابالالباب طبع پروفسور ادوارد برون ج ۲ ص ۲۰۷-۲۰۸،
- ↑ ایضاً ج ۲ ص ۷،
- ↑ تذکرةالشعراء دولتشاه سمرقندی طبع پروفسور برون ص ۶۰،
- ↑ ایضاً، ص ۱۳۰،
- ↑ رجوع کنید بلباب الالباب عوفی ج ۲ ص ۲۴۰ و تاریخ گزیده در آخر کتاب در فصل شعرا و هفت اقلیم در ذیل «جرجان» و مجمعالفصحاء ج ۱ ص ۳۷۵ و ریو در فهرست نسخ فارسیهٔ موزهٔ بریطانیه ج۲ ص ۸۲۲ و غیرهم،
- ↑ حاجی خلیفه طبع فلوگل ح ۶ ص ۴۶۸،
- ↑ سهو است عوفی فقط او را در جزء شعرای ماوراءالنهر که معاصر سلجوقیه بودهاند شمرده و تعیین نام نکرده است.
- ↑ علامت این نسخه در کتابخانه اینست: Or. 3507
- ↑ علامت این نسخه اینست Or.2955
- ↑ نمرهٔ این نسخه در کتابخانهٔ عاشر افندی عدد ۲۸۵ است
- ↑ A Literary History of Persia, 2 vol. by Edward G. Browne. London. 1902, 1906.
- ↑ A Year Amongst the Persians, by the same, London, 1893.