کلیات سعدی/غزلیات/اگر چه دل به کسی داد جان ماست هنوز

۶۵۳

  اگر چه دل بکسی داد جان ماست هنوز بجان او که دلم بر سر وفاست هنوز  
  ندانم از پی چندین جفا که با من کرد نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟  
  براز گفتم با دل ز خاطرش بگذار جواب داد فلانی ازان ماست هنوز  
  چو مرده باشم اگر بگذرد بخاک لحد ببانگ نعره برآید که جان ماست هنوز  
  عداوت از طرف آن شکسته پیمانست وگرنه از طرف ما همان صفاست هنوز  
  بتا تو روی ز من بر متاب و دستم گیر که در سرم ز تو آشوب و فتنهاست هنوز  
  کجاست خانهٔ قاضی که در مقالت عشق میان عاشق و معشوق ماجراست هنوز  
  نیازمندی من در قلم نمی‌گنجد قیاس کردم و زاندیشها وراست هنوز  
  سلام من برسان ای صبا بیار و بگو که سعدی از سر عهد تو برنخاست هنوز[۱]  


  1. بقرائن تاریخی انتساب این غزل بشیخ بی‌وجه نیست (رجوع شود بتاریخ حبیب‌السیر در سلطنت آل مظفر)