کلیات سعدی/غزلیات/این جا شکری هست که چندین مگسانند
< کلیات سعدی | غزلیات
۲۴۹– ط
اینجا[۱] شکری هست که چندین مگسانند | یا بوالعجبی کاینهمه صاحب هوسانند | |||||
بس در طلبت سعی نمودیم و نگفتی | کاین هیچکسان در طلب ما چه کسانند | |||||
ای قافله سالار چنین گرم[۲] چه رانی؟ | آهسته که در کوه و کمر باز پسانند | |||||
صد مشعله افروخته گردد بچراغی | این نور تو داری و دگر مقتبسانند | |||||
من قلب و لسانم بوفاداری و صحبت | وینان همه قلبند که پیش تو لسانند | |||||
آنانکه شب آرام نگیرند ز فکرت[۳] | چون صبح پدیدست که صادق[۴] نفسانند | |||||
و آنان[۵] که بدیدار چًنان میل ندارند | سوگند توان خورد که بیعقل و خسانند[۶] | |||||
دانی چه جفا میرود از دست رقیبت؟ | حیفست که طوطی و زغن هم قفسانند | |||||
در طالع من نیست که نزدیک تو باشم | میگویمت از دور دعا گر برسانند |