کلیات سعدی/غزلیات/ای یار ناسامان من از من چرا رنجیده‌ای

۶۶۰

  ای یار ناسامان من از من چرا رنجیدهٔ؟ وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیدهٔ؟  
  ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیدهٔ؟  
  بنگر ز هجرت چونشدم سرگشته چون گردون شدم وز ناوکت پرخونشدم از من چرا رنجیدهٔ؟  
  گر من بمیرم در غمت خونم بتا در گردنت فردا بگیرم دامنت از من چرا رنجیدهٔ؟  
  من سعدی درگاه تو عاشق بروی ماه تو هستیم نیکوخواه تو از من چرا رنجیدهٔ؟