کلیات سعدی/غزلیات/تا کی ای آتش سودا به سرم برخیزی
< کلیات سعدی | غزلیات
۵۷۹ – ب
تا کی ای آتش سودا بسرم برخیزی؟ | تا کی ای نالهٔ زار از جگرم برخیزی؟ | |||||
تا کی ای چشمهٔ سیماب که در چشم منی | از غم دوست بروی چو زرم برخیزی؟ | |||||
یک زمان دیدهٔ من ره بسوی خواب برد | ای خیال ار شبی از رهگذرم برخیزی | |||||
ایدل از بهر چه خونابه شدی در بر من[۱]؟ | زود باشد که تو نیز از نظرم برخیزی | |||||
بچه دانش زنی ای مرغ سحر نوبت روز؟ | که نه هر صبح بآه سحرم برخیزی | |||||
ای غم از همنفسی تو ملالم[۲] بگرفت | هیچت افتد که خدا را ز سرم برخیزی؟ |