کلیات سعدی/غزلیات/جمعی که تو در میان ایشانی

۶۱۲ – ط

  جمعی که تو در میان ایشانی زان جمع بدر بود پریشانی  
  ایذات شریف و شخص روحانی آرام[۱] دلی و مرهم جانی  
  خرم تن[۲] آنکه با تو پیوندد وآن حلقه که در میان ایشانی  
  من نیز بخدمتت کمر بندم باشد که غلام خویشتن خوانی  
  بر خوان تو این شکر که می‌بینم بیفایده[۳] مگس که میرانی  
  هرجا که تو بگذری بدین خوبی کس شک نکند که سرو بستانی  
  هرک این[۴] سر دست و ساعدت بیند گر دل ندهد، بپنجه بستانی  
  من جسم چنین ندیده‌ام هرگز چندان که قیاس میکنم جانی  
  بر دیدهٔ من برو که مخدومی پروانه بخون بده که سلطانی  
  من سر ز خط تو بر نمیگیرم ور چون قلمم بسر بگردانی  
  این گرد که بر رخست می‌بینی وان درد که در دلست میدانی  
  دودی که بیاید[۵] از دل سعدی پیداست که آتشیست پنهانی  
  میگوید و جان برقص میآید خوش میرود این سماع روحانی[۶]  


  1. داروی.
  2. دل.
  3. بیفایده است.
  4. هر کس.
  5. برآید، میاید.
  6. بیت آخر در بعضی از نسخ نیست، و در بعضی نسخه‌ها این غزل بیت اول را ندارد و مطلع بیت دومست.