کلیات سعدی/غزلیات/در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
< کلیات سعدی | غزلیات
۴۰۳– ط
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم | بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم | |||||
بوقت صبح قیامت که[۱] سر ز خاک برآرم | بگفتگوی تو خیزم بجستجوی تو باشم | |||||
بمجمعی که درآیند شاهدان دو عالم | نظر بسوی تو دارم غلام روی تو باشم | |||||
بخوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم[۲] | ز خواب عاقبت آگه ببوی موی تو باشم | |||||
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم | جمال حور نجویم دوان بسوی تو باشم | |||||
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان | مرا بباده چه حاجت که مست روی تو باشم | |||||
هزار بادیه سهلست با وجود تو رفتن | و گر خلاف کنم سعدیا بسوی تو باشم |