کلیات سعدی/غزلیات/رفیق مهربان و یار همدم
< کلیات سعدی | غزلیات
۳۵۳– ب
رفیق مهربان و یار همدم | همه کس دوست میدارند و من هم | |||||
نظر با نیکوان رسمیست معهود | نه این بدعت من آوردم بعالم | |||||
تو گر دعوی کنی پرهیزگاری | مصدّق دارمت والله اعلم | |||||
و گر گوئی که میل خاطرم نیست | من این دعوی نمیدارم مسلم | |||||
حدیث عشق اگر گوئی گناهست | گناه اول ز حوّا بود و آدم[۱] | |||||
گرفتار کمند ماهرویان | نه از مدحش خبر باشد نه از ذم | |||||
چو دست مهربان بر سینهٔ ریش | بگیتی در ندارم[۲] هیچ مرهم | |||||
بگردان ساقیا جام لبالب | بیاموز از فلک دور دمادم | |||||
اگر دانی که دنیا غم نیرزد | بروی دوستان خوشباش و خرّم | |||||
غنیمت دان اگر دانی که هر روز | ز عمر مانده روزی میشود کم | |||||
منه دل بر سرای عمر سعدی | که بنیادش نه بنیادیست محکم[۳] | |||||
برو شادی کن ای یار دل افروز | چو خاکت میخورد چندین مخور غم |
- ↑ تجدیدنظر: گناه اول حوا را بود و آدم
- ↑ نباشد.
- ↑ در نسخهٔ قدیمی این بیت در دو بیت و چنین است:
عمارت با سرای دیگر انداز که دنیا را نه بنیادیست محکم منه دل بر وفای دهر سعدی نه از ضحاک ماندست و نه از جم