کلیات سعدی/غزلیات/روز وصلم قرار دیدن نیست
< کلیات سعدی | غزلیات
۱۲۴– ط
روز وصلم قرار دیدن نیست | شب هجرانم آرمیدن نیست | |||||
طاقت سر بریدنم باشد | وز حبیبم سرِ بریدن نیست | |||||
مطرب از دست من بجان آمد | که مرا طاقت شنیدن نیست | |||||
دست بیچاره چون بجان نرسد | چاره جز پیرهن دریدن نیست | |||||
ما خود افتادگان مسکینیم | حاجت دام گستریدن نیست | |||||
دست در خون عاشقان داری | حاجت تیغ برکشیدن نیست | |||||
با خداوندگاری افتادم | کش سر بنده پروریدن نیست | |||||
گفتم ای بوستان روحانی | دیدن میوه چون گزیدن نیست | |||||
گفت سعدی خیال خیره مبند | سیب سیمین برای چیدن نیست |