کلیات سعدی/غزلیات/شمع بخواهد نشست بازنشین ای غلام

۳۶۰– ط

  شمع بخواهد[۱] نشست بازنشین ای غلام روی تو دیدن بصبح روز نماید تمام  
  مطرب یاران برفت ساقی مستان بخفت شاهد ما برقرار مجلس ما بردوام  
  بلبلِ باغ سرای صبح نشان میدهد وز در ایوان بخاست بانگ خروسان بام  
  ما بتو پرداختیم خانه و هرچ اندروست هر چه پسند شماست بر همه عالم حرام  
  خواهیم آزاد کن خواه قویتر ببند مثل تو صیاد را کس نگریزد ز دام  
  هر که در آتش نرفت بیخبر از سوز ماست سوخته داند که چیست پختن سودای خام  
  اولّم اندیشه بود تا نشود نام زشت فارغم اکنون ز سنگ چون بشکستند جام  
  سعدی اگر نام و ننگ در سر او شد چه شد؟ مرد ره عشق نیست کش غم ننگست و نام  


  1. نخواهد.