کلیات سعدی/غزلیات/عمری به بوی یاری کردیم انتظاری
< کلیات سعدی | غزلیات
۵۶۳ – ط
عمری ببوی یاری کردیم[۱] انتظاری | زان انتظار ما را نگشود هیچ کاری | |||||
از دولت وصالش حاصل نشد مرادی | وز محنت فراقش بر دل بماند باری | |||||
هر دم غم فراقش بر دل نهاد باری[۲] | هر لحظه دست هجرش در دل[۳] شکست خاری | |||||
ای زلف تو کمندی ابروی تو کمانی | وی قامت تو سروی وی رویتو بهاری | |||||
دانم که فارغی تو از حال و درد سعدی | کاو را در انتظارت خون شد دو دیده باری[۴] | |||||
دریاب عاشقانرا کافزون کند صفا را | بشنو تو اینسخنرا کاین یادگار داری[۵] |