کلیات سعدی/غزلیات/مپندار از لب شیرین عبارت
< کلیات سعدی | غزلیات
۳۷– ط
مپندار از لب شیرین عبارت | که کامی حاصل آید بیمرارت | |||||
فراق افتد میان دوستداران | زیان و سود باشد در تجارت | |||||
یکی را چون ببینی کشتهٔ دوست | بدیگر دوستانش ده بشارت | |||||
ندانم هیچکس در عهد حسنت | که با دل باشد الّا بی بصارت | |||||
مرا آن گوشهٔ چشم دلاویز | بکشتن میکند گوئی اشارت | |||||
گر آن حلوا بدست صوفی افتد | خدا ترسی نباشد روزِ غارت | |||||
عجب دارم درون عاشقان را | که پیراهن نمیسوزد[۱] حرارت | |||||
جمال دوست چندان سایه انداخت | که سعدی ناپدیدست از حقارت |
- ↑ نسوزاند.