کلیات سعدی/غزلیات/نه خود اندر زمین نظیر تو نیست
< کلیات سعدی | غزلیات
۱۲۶– ط
نه خود اندر زمین[۱] نظیر تو نیست | که قمر چون رخ منیر تو نیست | |||||
ندهم دل بقدّ و قامت سرو | که چو بالای دلپذیر تو نیست | |||||
در همه شهر ای کمان ابرو | کس ندانم که صید تیر تو نیست | |||||
دل مردم دگر کسی نبرد | که دلی نیست کان اسیر تو نیست | |||||
گر بگیری نظیر من چکنم | که مرا در جهان نظیر تو نیست | |||||
ظاهر آنست کان دل چو حدید | درخور صدر چون حریر تو نیست | |||||
همه عالم بعشقبازی رفت | نام سعدی که در ضمیر تو نیست |
- ↑ جهان.