کلیات سعدی/غزلیات/چه خوشست بوی عشق از نفس نیازمندان

۴۴۹ – ط

  چه خوشست بوی عشق از نفس نیازمندان دل از انتظار خونین دهن از امید خندان  
  مگر آنکه هر دو چشمش همه عمر[۱] بسته باشد بورع خلاص یابد ز فریب چشم بندان  
  نظری مباح کردند و هزار خون معطل دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان  
  سر کوی ماهرویان همه‌روز فتنه باشد ز معربدان و مستان و معاشران و رندان  
  اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم؟ که خلاص بیتو بندست و حیات بیتو زندان  
  اگرم نمی‌پسندی مدهم بدست دشمن که من از تو برنگردم بجفای ناپسندان  
  نفسی بیا و بنشین سخنی بگوی و بشنو که قیامتست چندان سخن[۲] از دهان خندان  
  اگر این شکر به بینند محدثان شیرین همه دستها بخایند چو نیشکر بدندان  
  همه شاهدان عالم بتو عاشقند سعدی که میان گرگ صلحست و میان گوسفندان  

  1. روز.
  2. شکر.